توانگر شود هرکه خرسند گشت 1 * محمد بیانی ّ ت و عشق واالی دوستداران دانش و خرسندیم که به یاری خداوند روزیده و رهنمای و هم فرهنگ، واپسین شمارۀ سال دوم گنج کهن در اختیار عالقهمندان و همراهان عزیز قرار گرفته است. به قول حافظ »از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر«، چرا که عشق دل را تکان میدهد و دل، دست را و دست، قلم را و خوش است بانگ قلمی که بر صفحۀ دانش، نقش روشنایی میزند. آغازگر این شماره، گزارشی است از یافتههای تازۀ نیما آصفی دربارۀ اسنادی به زبان پهلوی که به Archive Pahlavi مشهور است. سپس، دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی، در چهارمین بخش از پروژۀ مانی، به مفهوم علم در جهانبینی مانوی پرداخته است. مقالۀ بعدی، ترجمهای است از ّت شاهنامه در نثر عامیانۀ فارسی )دارابنامه، ابومسلمنامه، پژوهش جولیا روبانوویچ دربارۀ سن ّ ت دکتر محمود حسنآبادی به فارسی برگردانده سمک عیار، اسکندرنامه و فیروزشاهنامه( که به هم شده است. مقالۀ بعدی، که به قلم کلمنت آنتروبوس هریس نوشته و با کوشش مینا خلیلی قاضی به فارسی ترجمه شده است، به باور به منشأ الهی موسیقی در اساطیر و متون مقدس اختصاص دارد. در ادامه، نقدی را خواهید خواند که نگارندۀ این سطور بر کتاب دانشنامۀ اساطیر ایران به قلم ّ ت اثر را بسنجد. ّ سی نوشته و سعی کرده است از ابعاد گوناگون، نقاط ضعف و قو دکتر فاطمه مدر دو نوشتار پایانی نیز به فعالیتهای انجمن فرهنگ و زبانهای باستانی آژیار اختصاص دارد. اولی، گزارشی است از نخستین وبینار ایرانیشناسی که در اواسط شهریوماه امسال برگزار شد و دومی، به معرفی تعدادی از نشستهای این انجمن اختصاص دارد که تحت عنوان »نوسخن از کهنروزگار« در بستر مجازی گوگلمیت برگزار میشود. امید است که در انتشار شمارههای بعدی، باز هم از یاری پژوهشگران، مترجمان و عالقهمندان به علم و دانش برخوردار شویم و چراغ این خانه همچنان روشن بماند. * دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، گرایش ادبیات حماسی- دانشگاه فردوسی مشهد com.gmail@2bayani.Cb 4 سال دوم پاییز و زمستان گزارشی از پیگیری و بررسی اسناد پهلوی هستیجان 1 * نیما آصفی این نوشته گزارشی است از پیشینۀ پژوهش و نیز پیگیری و کشف اسناد بسیار مهمی که متعلق 3 به نواحی مرکزی ایراناند و در سدۀ نخست هجری، به زبان و خط پهلوی نوشته شدهاند. اسناد 2 شهرت دارند. موضوع رسالۀ دکتری من مورد نظر در میان پژوهشگران غربی به بایگانی پهلوی پژوهش بر روی همین اسناد است و در حین پژوهش به اطالعات جدیدی در مورد این اسناد دست یافتم که تالش میکنم به شکل مختصر در این نوشته گزارشی از آن را تقدیم کنم. در سال 1974 میالدی، ریچارد فرای در مقالهای تصویر سندی را منتشر کرد که به خط پهلوی تحریری نوشته شده بود. فرای توضیح داده بود که سند متعلق به مجموعۀ شخصی عباس مزدا است. 14 سال بعد، در سال 1988م،. شخصی تعدادی نسخۀ خطی پهلوی را برای فروش به دانشگاه برکلی عرضه کرد. این اسناد در اختیار دکتر گیتی آذرپی قرار گرفت. از آنجا که این اسناد طی کاوشهای غیرمجاز به دست آمده و به شکل غیرقانونی از کشور خارج شده بودند دانشمندان از محل کشف اسناد بیخبر بودند و فقط به آنها گفته شده بود که از مناطقی نزدیک به قم پیدا شدهاند. از طرفی این اسناد به خط بسیار دشوار و پرابهام پهلوی تحریری نوشته شدهاند و در آن زمان از درونمایۀ اسناد مطلب زیادی دستگیر دانشمندان نشده بود. این دو مسئله منجر * دانشجوی دکتری زبانهای باستانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران. com.gmail@ym.asefi.Nima Archive Pahlavi 2. .3 در این یادداشت به شکل آ گاهانه و برخالف شیوۀ مرسوم، که در آن نویسنده خود را با ضمیر سوم شخص معرفی میکند، از خودم با ضمیر اول شخص یاد کردم. 5 سال دوم پاییز و زمستان شد که این اسناد با نام کلی بایگانی پهلوی نامگذاری شوند. در سال 2002-2001م. پس از گذشت 14سال از نخستین بازدید، اسناد ارائه شده به دانشگاه برکلی، به آن دانشگاه هدیه داده ،1 متعلق به دانشگاه برکلی، نگهداری می شوند ):Azarpay شد و اکنون در کتابخانۀ بنکرافت 2003(. اگرچه دانشگاه برکلی تعداد نسخ خطی این پیکره را 260 نسخه اعالم کرده، این آمار دقیقی نیست. برای نمونه سند برکلی 229 و 230 یکی هستند و برخی از اسناد مانند برکلی 43 شامل تعدادی سند پیوست شده به یکدیگرند. آنطور که گفته شده تعداد کامل )شامل اسناد و پاره ها و...( 318 قطعه است. در مقاالت متعددی که در مورد این اسناد نوشته شده فقط در یک مقاله می توان نام شخصی را که این مجموعه را به دانشگاه برکلی عرضه کرده دید. در سال 1991م. ژینیو در مقاله ای خبر پیدا شدن این پیکره را می دهد و به بررسی چند سند از آن می پردازد. او در مقاله اش این اسناد را متعلق به شخصی به نام منوچهر مکری دانسته است. ژینیو در همان مراحل نخستین پژوهش به نظریه پردازی در مورد محل کشف این اسناد پرداخته است. از آنجایی که در این اسناد نام برخی از چهارپایان قابل خواندن بود ژینیو حدس زده بود این اسناد احتماال متعلق به شکارگاهی سلطنتی در حدود همدان یا تخت سلیمان هستند. امروز نادرست بودن این حدس کامال پیداست. با این حال ژینیو در همین مقاله به یک موضوع بسیار مهم اشاره می کند و آن اینکه اسنادی مشابه با اسناد برکلی، در همان حدود سال 1988م. به دست دانشگاه برلین و تعداد کمتری به موزۀ هنر باستان لس آنجلس رسیده است. تعداد دقیق اسناد مورد اشارۀ ژینیو به شرح زیر است: .1 سی سند در موسسۀ ایرانشناسی دانشگاه Freie برلین. Bancroft 1. یک مقاله می توان نام شخصی را که این مجموعه را به دانشگاه برکلی عرضه کرده م. ژینیو در مقاله ای خبر پیدا شدن این پیکره را می دهد و به بررسی چند سند از آن می پردازد. او در مقاله اش این اسناد را متعلق به شخصی به نام منوچهر مکری دانسته است. ژینیو در همان مراحل نخستین پژوهش به نظریه پردازی در مورد محل کشف این اسناد پرداخته است. از آنجایی که در این اسناد نام برخی از چهارپایان قابل خواندن بود ژینیو حدس زده بود این اسناد احتماال متعلق به شکارگاهی سلطنتی در حدود همدان یا تخت سلیمان هستند. امروز نادرست بودن این حدس کامال پیداست. با این حال ژینیو در همین مقاله به یک موضوع بسیار مهم اشاره می کند و آن اینکه اسنادی مشابه با اسناد برکلی، در همان حدود سال م. به دست دانشگاه برلین و تعداد 6 سال دوم پاییز و زمستان .2 10 سند در یک مجموعۀ شخصی در برلین که همگی بر روی پارچۀ نوشته شدهاند. یک سند از این 10 سند که در ایرانیکای 15 با شمارۀ 32 مشخص شده جعلی است و رونوشت ناشیانهای است از سند شمارۀ 13 برلین. .3 شش سند و 71 نمونۀ کامل مهر در موزۀ هنر باستان لوسآنجلس. ژینیو، در ادامۀ پژوهشش بر روی این اسناد، تالش به خواندن اسناد موزۀ لسآنجلس نیز کرد و نتیجۀ آن را در قالب مقاله چاپ کرد. تالشهای ژینیو در بررسی اسناد ادامه پیدا کرد و بر اساس خوانشها و دریافتهایش مقاالتی در مورد دستگاه اداری و زندگی اجتماعی ایرانیان در قرن 7 میالدی نوشت. بدون گمان این تالش ِ ها در رمزشکافی خط تحریری و بسیار مبهم به کار رفته در این اسناد بسیار تاثیرگذار بوده، اما با پیشرفت مطالعات بر روی این اسناد، مطالب مقاالت اولیۀ ژینیو دیگر قابل اعتماد نیستند و نیاز به بازبینی اساسی دارند. در ادامۀ مسیر پژوهشی بر روی ،1 به بررسی این اسناد پرداخت و در سال 2008م. هر 39 این اسناد، دانشمند آلمانی، دیتر وبر سند برلین را بررسی و در ایرانیکای شمارۀ 15 چاپ کرد. وبر در همین کتاب تمامی 6 سند موزۀ لسآنجلس و نیز 9 سند متعلق به مجموعههای شخصی، که با نام تهران چاپ شدهاند، را مورد بررسی قرار داده است. ناگفته نماند که سند A Tehran که در این مجموعه چاپ شده همان است که فرای برای نخستین بار با نام مجموعۀ عباس مزدا چاپ کرده بود. وبر در بررسی این اسناد از تصاویری استفاده کرده که توسط دکتر Gropp عکسبرداری شدهاند. دو سند Tehran H و I Tehran را پیشتر ژینیو در مقاله سال 1991م. چاپ کرده بود. این دو سند که به یکدیگر پیوست شدهاند اسناد شمارۀ 229 و 230 مجموعۀ برکلی را شامل میشوند و مشخص نیست چرا وبر آن را به نام مجموعۀ شخصی در تهران چاپ کرده است. در همین سال 2008م. ژینیو به بررسی تعدادی سند پرداخته که همگی متعلق به مجموعۀ برکلی هستند جز دو سند که با نام مزدا 1 و2 چاپ کرده است. مزدا 1 همان A Tehran( همان که اولین بار فرای چاپ کرد( است اما مزدا 2 سند جدیدی است. به این ترتیب تعداد اسناد این پیکره تا سال 2008م. به عدد 313 میرسد )260 عدد برکلی+ 2 مزدا + 6 موزۀ لسآنجلس+ 6 مجموعۀ شخصی تهران + 39 برلین(. در سالهای بعد نیز کار پژوهش بر روی این اسناد به همت همین دو دانشمند پیش رفت. در این سالها وبر بیشترین بخش پژوهش را بر عهده داشته و پیشرفت مطالعات روی این اسناد بسیار وامدار کوشش و استعداد اوست. در بررسی پیکرۀ اسناد مورد بحث، ما با انواع مختلفی از اسناد مالی روبرو هستیم اما اگر بخواهیم این اسناد را به دو گروه کلی تقسیم کنیم باید بگوییم دستۀ نخست اسنادی هستند که همواره الگوی نوشتاری مشخصی دارند و تفاوتشان فقط در جزئیات خاص است )مانند ماه و سال و نام اشخاص(. آنچه ژینیو بیشتر مورد مطالعه قرار Weber Dieter 1. 7 سال دوم پاییز و زمستان داده این دسته از اسناد است. دستۀ دوم اسنادی هستند که دارای این الگوی خاص نیستند. اینها عموما نامههای اداری و رسمی هستند و به شکل قابل توجهی خوانششان نسبت به دستۀ نخست سختتر است. وجه ممیزۀ پژوهش وبر این است که افزون بر بررسی اسناد دستۀ نخست به سراغ این اسناد دستۀ دوم نیز رفته است. با وجود خوانشهای شگفتانگیز وبر و پیشرفتی که سخت وامدار اوست، بدون تردید همۀ این اسناد نیازمند بازبینی هستند همچنان که خود او همواره به این کار اشتغال داشته است. خوشبختانه در سال 2019م. دو سند دیگر از طریق دکتر تورج دریایی، برای بررسی، به دست دکتر وبر میرسد و تعداد اسناد ما به عدد 315 افزایش مییابد. همچنین در همین سال وبر سندی را به نام آمل چاپ کرده که دکتر شکری فومشی به دست ایشان رساند و البته باید سپاسگزار یابندۀ فرهیختۀ آن جناب علی ذبیحی، پژوهشگر محلی مازندران بود. این سند نیز بدون هیچ تردیدی متعلق به پیکرۀ مورد بحث ماست و شمار اسناد را به 316 میرساند. چنانکه در ابتدای این نوشته گفته شد یک پرسش مهم از آغاز پژوهش بیپاسخ مانده بود. این اسناد در کجا یافت شدند؟ پس از پیشرفت پژوهش بر روی اسناد تعداد زیادی جاینام توسط وبر خوانده شد که در این میان جز معدودی بقیه به درستی خوانده و جانمایی شدند )البته جاینامهای دیگری همچنان در اسناد وجود دارند که هنوز خوانده و جانمایی نشدهاند(. در واقع جغرافیای نامبرده شده در اسناد متعلق به محدودۀ قم و مناطق جنوبی آن است. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم این جغرافیا امروز در سه استان قم، مرکزی و اصفهان قرار دارد و البته نقش مناطق 1 قم )ī rōstāg استان مرکزی بسیار پررنگتر است. در این اسناد دست کم سه بار نام روستای kōm )نوشته شده. اگرچه پرآوازهترین جاینام به کار رفته در این اسناد قم است اما از نظر بسامد این یزدانآبستان و نمیور هستند که در صدر جدول قرار میگیرند. از محل دقیق یزدانآبستان آگاه نیستیم اما نمیور همان نیمور امروزی در شهرستان محالت است. همچنین نامهای دلیجان )Daligān)، نخجیروان )Naxčīragān )و چند نام دیگر نیز در اسناد دیده میشود. بنابراین به لطف پژوهشهای وبر، ما با حدود جغرافیای اسناد آشنا هستیم اما تا 9 ماه پیش با وجود گذشت بیش از 40 سال از زمانی که فرای نخستین سند را به چاپ رسانید از محل پیدا شدن اسناد آ گاهیای در دست نبود. من نخستین آشناییام با این اسناد را وامدار دکتر تورج دریایی هستم. در سال 1395 که دانشجوی سال دوم کارشناسی ارشد زبانهای باستانی بودم فیلم سخنرانیای از دکتر دریایی دیدم که بخشی از آن در مورد همین اسناد بود. از آن زمان به صورت جسته و گریخته برخی از مقاالت .1 rōstāg در پهلوی )نیز معرب آن رستاق( و روستا در فارسی کهن به معنای منطقهای است شامل تعداد زیادی ده. 8 سال دوم پاییز و زمستان وبر را خواندم اما هنگامی که در سال 1397 وارد مقطع دکتر شدم تصمیم جدی گرفتم تا موضوع رسالۀ دکتریام همین اسناد باشد. موضوع را با دو استاد دانشمندم، دکتر مهشید میرفخرایی )استاد راهنما( و دکتر سیروس نصرالهزاده )استاد مشاور( مطرح کردم و با موافقت ایشان کار آغاز شد. از آنجایی که مشهورترین جای نام در این اسناد قم بود، اسم رساله را اسناد پهلوی قم گذاشتیم. من در حین پژوهشهایم، از طریق دوست گرامی محمد میرزایی با آقای احمد باوند سوادکوهی آشنا شدم. ایشان تصویر تعدادی سند به خط پهلوی تحریری را در اختیار داشت. خوشبختانه ایشان پژوهشگر آگاه و بااخالقی هستند و بدون کوچکترین خساستی تصاویر را در اختیار من گذاشتند. این تصاویر متعلق به اسناد معروف به طبرستان بود و متفاوت از موضوع رسالۀ من، ِ این اسناد یک تصویر سیاه سفید نیز بود که من در آن زمان متوجه اهمیت اما در میان تصاویر آن نشدم. در پاییز 1401 به صورت کامال اتفاقی دوباره چشمم به این سند سیاه سفید افتاد. پس از بررسی کوتاهی متوجه شدم این سند نه تنها متعلق به اسناد طبرستان نیست بلکه بدون هیچ تردیدی متعلق به پیکرهای است که در این نوشته به معرفی آن پرداختم. در باالی تصویر مطلبی تایپ شده بود که بسیار مهم بود. مضمون نوشته این بود سندی یافت شده از هستهجان و تاکنون خوانده نشده. پس از کمی بررسی متوجه شدم نام هستهجان به اشتباه به جای هستیجان نوشته شده. برای اینکه مطمئن شوم سند خوانده نشده چندین بار اسناد برکلی و برلین و مقاالت موجود را بررسی کردم. دیگر تردیدی نداشتم که این سند جدید است اما نکتۀ مهمتر از آن این بود که دارندۀ سند کیست و چگونه فهمیده این سند از هستیجان پیدا شده. اهمیت موضوع در این بود که هستیجان در 20 کیلومتری نیمور و در شهرستان دلیجان است پس این نام اتفاقی نوشته نشده و برایم آشکار شده بود که از این طریق میتوان پس از سالها مکانی که اسناد در آنجا پیدا شدند را یافت. دو سالی بود که از ارتباط اولیه با جناب باوند سپری شده بود. دوباره با ایشان تماس گرفتم و از اهمیت پیدا کردن صاحب سند گفتم. با همت و پشتکار بینظیر ایشان صاحب اصلی سند پیدا شد. ایشان شخصی است کهنسال به نام محمد علی ابراهیمی. آقای ابراهیمی با رویی گشاده میزبان جناب باوند شد و بنده نیز با تماس تصویری مهمان ایشان شدم. آقای ابراهیمی برایمان تعریف کرد که در حدود سال 1349 با تعدادی از دوستانش به روستای هستیجان رفته و سند مورد نظر را یافته است. با پیدا شدن این سند تعداد اسناد ما به 316 رسید. پس از آن من تالش کردم تا با پژوهشگران محلی هستیجان ارتباط برقرار کنم. خوشبختانه با پدر و پسری فرهیخته آشنا شدم که کمکها و اطالعاتشان بسیار کارآمد بود. جناب مهدی رشیدی و پسرشان میثم رشیدی اطالعات بسیار خوبی به من دادند و دیگر جای تردیدی نبود که این اسناد همگی از هستیجان پیدا شدند. با کمک این دو بزرگوار به تصویر سند دیگری که در دست یکی از اهالی دلیجان بود دست یافتم )این شخص مجموعا 3 سند در دست دارد(. این سند نیز بدون تردید متعلق به همین پیکره مورد بحث است. در ادامۀ کار فیلمی 10 دقیقهای ضبط کردم و در کانالها و صفحات مجازی مربوط به دلیجان و محالت پخش کردم تا اگر افرادی از این اسناد در 9 سال دوم پاییز و زمستان اختیار دارند به من اطالع بدهند. از این طریق با پژوهشگر محلی دلیجان جناب سعید اصغری آشنا شدم. ایشان پژوهشگری سختکوش هستند که با تالش پیوسته توانستند یک سند دیگر را رهگیری کنند و تصویر سند را برایم بفرستند. این سند که از اسناد معمول به مراتب طوالنیتر است متلعق به زندهیاد یوسفعلی رضایی از اهالی هستیجان بوده که فرزندشان با گشادهدستی تصویر آن را به آقای اصغری دادند. این واپسین سندی است که من و همکارانم )باوند، رشیدی، اصغری( تا کنون پیدا کردهایم اما این پایان ماجرا نیست و همچنان مشغول پیدا کردن اسناد و اطالعات بیشتر هستیم. پس از آنکه مکان دقیق کشف اسناد برایم آشکار شد تالش کردم توجه مسئولین و متخصصین وزارت میراث فرهنگی و گردشگری را به موضوع جلب کنم به امید آنکه در آنجا کاوشی علمی صورت بگیرد. با دکتر داریوش اکبرزاده از متخصصین پژوهشگاه میراث فرهنگی ارتباط گرفتم و ایشان را در جریان ماوقع قرار دادم. همچنین از جناب اصغری هم خواهش کردم از طریق اداره کل استان پیگیر کاوش باشند و با تالشهای ایشان یک بازدید مقدماتی به سرپرستی باستانشناس ارجمند، دکتر اسماعیل شراهی انجام شد. این کاوش مقدماتی )که آن را وامدار پیگیری و تالش جناب اصغری و دغدغهمندی و مسئولیتپذیری دکتر شراهی هستیم( منجر به پیدا شدن یک اثر مهر ساسانی، یک سفالنوشتۀ پهلوی و یک کیسۀ چرمی شد. این کیسۀ چرمی نمونۀ مشابهی در اسناد برکلی دارد و در واقع، چنانکه در خود اسناد نامیده شده، چکدان است. خوشبختانه اجازه کاوش علمی به سرپرستی دکتر محمدرضا نعمتی صادر و در فصل اول کاوش شواهد ارزشمندی شامل سند و اثرمهر و ... پیدا شد. در پایان بر خود الزم میدانم سپاسگزار دکتر خداداد رضاخانی باشم که با حمایت و پشتیبانیهایشان کمک بزرگی به من و در نتیجه پیشرفت پروژه کردند. 10 سال دوم پاییز و زمستان منابع ,California of University the at Archive Pahlavi the from Bullae ,)2003 (.G ,Azarpay .(2003) Marshak Webfestschrift Anērān ud Ērān ,Berkeley .Ed .Menasce de Jean Memorial :In .sealings and seals Sasanian ,)1974 (.N .R ,Frye 155-161. .S ,Louvain .Tafazzoli .A et Gigoux .Ph par du début du cursif pehlevi en documents de collection nouvelle ,)1991 (.Ph ,Gignoux 683-700. 1,CRA» .ere notre de siecle septieme aus Rechtskultur und -Brief spätsassanidischer Zeugnisse :DokumentePahlavi Berliner 2008, ,Maria ,Macuch ,Myriam ,Krutzsch ,)2008 (.D ,Weber Wiesbaden ,Verlag Harrassowitz ,Zeit frühislamischer 11 سال دوم پاییز و زمستان پروژۀ مانی: بررسی عصبی–تکاملی قسمت چهارم: علم مانوی 1 * عبدالرضا ناصرمقدسی شاید عجیب به نظر آید که بپرسیم علم به معنای علومی چون فیزیک، شیمی یا ریاضی در جهان مانوی چگونه خواهد بود؟ در مقالۀ پیشین )ناصر مقدسی، 1401( از کیهان مانوی سخن گفتیم؛ کیهانی که بر اساس آموزههای مانی به وجود آمده باشد. حال در این کیهان اگر مردمانی وجود داشته باشد، علم آنها چه خصوصیاتی خواهد داشت؟ در این جستار سعی داریم پاسخی برای این پرسش بیابیم. پرسشی که با تفکرات انسان امروزی در مورد ماهیت جهان در ارتباط است. تا جایی که منابع به ما نشان میدهند، چنین دغدغهای در میان پیروان آیین مانی وجود نداشته است و حتی به معنایی که خواهیم گفت، آیین مانی، آیینی ضد علم بوده و پرداختن به چنین موضوعاتی دنیوی از دیدگاه آیین مانی ناپسند شمرده میشده است. برای درک این موضوع باید دوباره سراغ اسطورۀ آفرینش در آیین مانی برویم. مهمترین اسطورهها در هر آیینی اسطورههای آفرینش هستند و به نوعی خط سیر و ویژگیهای اصلی آن آیین را مشخص میکنند. در آیین مانی با دو بن و سه دوره روبهرو هستیم. این دو بن شامل ظلمت و روشنی و سه دوره شامل دورۀ جدایی نور از ظلمت، آمیختگی و نبرد و در نهایت پیروزی نور و روشنی است. مهمترین بخش اسطورۀ آفرینش در آیین مانی، چگونگی خلقت انسان است. ماده که به شکل آز یا شهوت تجسم مییابد، برای شکست روند نجات نور دو ارکون میآفریند و آنها را به بلعیدن نوزادان دیگر حیوانات وامیدارد تا بدین ترتیب تمام نوری که در تن آنها است، به تن این دو جذب شود. این دو ارکون با یکدیگر درمیآمیزند و از * عضو هیئت علمی دانشگاه علومپزشکی تهران. com.gmail@abdorrezamoghadasi 12 سال دوم پاییز و زمستان ایشان دو جفت نخستین انسان جهانی؛ یعنی گهمرد و مردیانگ پدید میآیند که به شکل ایزد نریسه و دوشیزۀ روشنی هستند. نور جمعشده در تن دو ارکون به نخستین زوج انسانی منتقل میشود و روانهای آنها را تشکیل میدهد. »روان تاریک« یا مادی که از حرص، آز، شهوت و تنفر تشکیل شده است، در تن انسان همراه با »روان روشن« زندانی میشود )میرفخرایی، 1387(. ً آلودهبودن ماده و جهان مادی است و هر نکتۀ بارز و مهم این اسطوره، اهریمنی و اصطالحا چیزی که مربوط به جهان مادی باشد نیز ناپسند شمرده میشود. بدن انسان نیز امری مذموم است؛ زیرا آن وجه نورانی انسان با بدن مادی آلوده گشته و یکی از اهداف اصلی آیین مانی رهانمودن ِ به اسارت گرفتهشده در بدن مادی است )اسماعیلپور، 1396(. به راحتی همین ذرههای نورانی میتوان نتیجه گرفت که علومی مثل فیزیک یا شیمی که با ماده سروکار دارند تا خصوصیات ماده ّ خواهد بود. این نکته نخستین یافتۀ را شرح دهند هم، ناپسند هستند و پرداختن به آنها نیز مضر مهم از اسطورۀ آفرینش دربارۀ علم مانوی است. هم روحیۀ دنیاگریزیای که در آیین مانی وجود داشت و هم دغدغۀ حفظ آیین در برابر اقدامات خشونتآمیز سایر ادیان، سبب شد که هیچگاه پرسشهایی در بارۀ علم در بطن این آیین مطرح نگردد و بحث در بارۀ علم مانوی محلی از اعراب نداشته باشد. در واقع این اولین بار است که از دین مانی چنین پرسیده میشود. باید دانست که هرآیینی تا از آن پرسیده نشود، پاسخهای خود را برای چنین پرسشهای ارائه نخواهد داد )سروش، 1393(. اینکه بعد از گذشت صدها سال از قتل عام پیروان این آیین شگفتانگیز بخواهیم پاسخی برای پرسشهای تازه بیابیم، دشوار و حتی ناممکن است؛ چرا که فقط کسانی میتوانند به ِ مطرحنشده پاسخ دهند که دینی پویا دارند و دنیا را از دریچۀ آن دین تجربه پرسشهای دینی میکنند؛ اتفاقی که برای ادیان بزرگی همچون اسالم و مسیحیت افتاده و میافتد. پرسشهای تازه در این ادیان، نه توسط پیامبران آنها، بلکه توسط فیلسوفان و متفکرانی که بعدها در آن دین ظهور کردهاند، پاسخ داده شده است. با این حال، از آنجا که نگارنده این گونه پرسشها را ضروری میداند، بر آن است که این پرسش را مطرح و بر اساس شواهد موجود، حدس بزند که پیروان مانویت، با توجه به تناقض بنیادین آیین مانوی که ماده را مذموم میداند، در باب ماهیت علم در آیین مانی، چه مییافتند. پزشکی در آیین مانی شاید مشخصترین علم در سنت مانوی پزشکی باشد؛ چرا که میتوان شواهدی از درمان و 13 سال دوم پاییز و زمستان طبابت در سنت مانوی یافت. در اینجا یکی از پرسشهایی که پیش میآید، این است که در ِ اهریمنی و مذموم، باید درمان گردد؟ چنین آیینی، پزشکی و درمان بدن به چه معناست؟ چرا بدن داستانی از مانی وجود دارد که او را پزشک معرفی میکند و میگوید یکی از اتهاماتی که سبب مرگ او شد، ناموفقبودنش در درمان یکی از شاهزادگان بوده است. شاه گفت که سوگند خوردم که ترا بدین سرزمین نگذارم رسید. و به خشم خداوندگار را چنین گفت که: آوخ! به چه بایستهاید؟ که نه به کارزار روید و نه نخجیر کنید. اما مگر این پزشکی را و این درمان بردن را بایستهاید، و این را نیز نکنید. خداوندگار پاسخ چنین داد که من به شما هیچ بدی نکردهام، چون همیشه کرفگی )نیکویی( کردم به شما و به خاندان شما. و بسیار و فراوان بندۀ شما، که دیو و دروج از ایشان ببردم. بسیار بودند که از بیماری برخیزاندم )شفا دادم(. بسیار بودند که تب و لرز چند ساله را از ایشان دور کردم. بسیار بودند که به مرگ آمدند، من ایشان را زنده کردم... )اسماعیلپور، 1373(. از متن این گونه برمیآید که مانی دائم به پزشکی و درمان میپرداخته است. جیمز راسل ضمن بیان این نکته که درمانگری مانی هم شامل روح و هم جسم میشده است، بیان میدارد که این مسئله جزئی از ویژگیهای شمنی مانی بوده است )کرباسیان و کریمی زنجانی اصل، 1384(. در این داستان پارادوکسی وجود دارد که نهتنها میتواند ما را به عمق آیین مانی رهنمون سازد، بلکه کمکم چهرۀ علم مانوی را نیز برای ما مشخص میکند. به گمانم پاسخ این پارادوکس در شخصیت محوری خود مانی نهفته است. او که برگزیده و از منظر آیین مانوی آخرین پیامبر است، قالبی مادی دارد و او نیز آمیخته به ماده یا بنیاد اهریمنیست. هرچند که از منظر مانویت، قالب مادی مانی اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است حضور او در میان آدمیان برای راهنمایی آنان جهت آزادسازی ذرههای نور است. کاری که مسیح به گونهای دیگر انجام میدهد. مسیح آمده است تا بهجای همۀ انسانها رنج ببرد و گناه اولیه را از پیشانی انسان بشوید )کاویانی پویا، 1399(. روایتی که از مرگ مانی در زبور قبطی موجود است، بهخوبی اهمیت کار مانی -یعنی رهاکردن جهان روشنایی و آمدن به دل تاریکی برای رهایی انسانها- را روشن میکند: رنج هایی را که تحمل کردی میستاییم از برای فرزندانت چه تو شکوه بزرگت را رها کردی، آمدی و خویشتن خویش را نثار جانها نمودی )اسماعیلپور، 1373(. پس علت حضور ذات روشن مانی در قالب تن مادی، کمک به رهایی نوع انسان است. از این 14 سال دوم پاییز و زمستان روست که مانی فرستادهای از بهشت تصور میگردد. از بهشت، مانی آمد شادی کنید برادران )اسماعیلپور، 1385(. این رهایی از طریق مرگ حاصل نمیشود. آیین مانی آموزههای مشخصی برای رهایی دارد. »نوری که روح انسان را میسازد، به نحوی مادی قابل نجاتیافتن نیست. نجات او تنها از طریق کوشش آ گاهانه برای پرهیزگاری و به گونۀ فردی ممکن است« )بهار، 1375(. در این چارچوب است که پزشکی و مقولۀ درمان در آیین مانی معنا پیدا میکند. البته طبیعی است که اولویت در چنین آیینی، پزشکی روحانی باشد. گرچه همانطور که راسل میگوید، این پزشکی هم شامل درمان جسم و هم روح بوده؛ اما این درمان روح است که نجاتبخش است و مانی به دلیل درمانگر روح بودن بزرگترین طبیب میباشد: ستوده باد حکمت پاک عیسای درخشان، دوشیزۀ روشنی و بهمن بزرگ نجاتبخشان دلیر مردهخیزان پاک دین باشد که ستوده بودند این پزشکان بزرگ درمانگران برترین نفس )اسماعیلپور، 1385(. ً قالب از روایتی که به قبطی در مورد مرگ مانی وجود دارد، اینطور برمیآید که احتماال مشخصی برای این پزشکی روحانی در آیین مانی وجود داشته است. آه، پزشک بزرگ آمده است: او میداند چگونه همۀ مردم را شفا ببخشد جعبۀ دارویش را گسترده است و >چنین< فراخوانده است: »هرکه بخواهد، درمان خواهد شد« بنگر به فزونی درمانهای او: درمانی نیست مگر به دست او از او که بیمار است برنمیگردد او را که زخمی در وجودش هست، به ریشخند نمیگیرد. او در کارش توانگر است: دهانش نیز پر از واژگان شیرین است. 15 سال دوم پاییز و زمستان او میداند چگونه یک زخم را ببرد >و< چگونه مرهم سرد بر آن نهد می برد و پاک میکند در یک روز تنها داغ میکند )میسوزاند( و تسکین میدهد بنگر، مهربانی عاشقانهاش باعث گردید که هر یک از ما بیماریاش را آشکار کند. بگذار بیماری خود را از او پنهان نکنیم و سرطان را در اندامهای خود مهلیم، تا تصویر نیرومند و نیکوی »انسان نو« را نابود کند. او پادزهری است که مناسب هر بیماری است. بیستودو ترکیب در پادزهر اوست: انجیل بزرگ او، اخبار نیکوی همۀ آنهایی >است< که از نوراند. آبدان او نیان >زندگان<، گنجینۀ زندگانی است، در آن آب گرم هست: اندکی سرد آب نیز با آن درآمیخته است. اسفنج نرم او که کبودشدگیها را پاک میکند رسالۀ >او< است. چاقویش برای بریدن کتاب رازان )اسرار( >و< تنظیفهای عالی او کتاب کوان )غوالن( است. ... هر درمان او طومارنامهای است. ........ داغ )؟(، دو مرموز، گریان )؟( ............................. ................. همچنین سرد )؟( نمازها و همۀ کلمات او. آه، آزمایش پزشک ما: برادران من، بگذارید بر او استغاثه برم. باشد که او ما را دارویی دهد که ... درمانبخش >درد< ما باشد. بخشایش گناهان ما )اسماعیلپور، 1373(. 16 سال دوم پاییز و زمستان این متن از جهت آنکه پزشکی روحانی مانی را بهخوبی با استفاده از اصطالحات پزشکی توضیح میدهد، مهم است. پادزهرها و وسایل پزشکی و درمان او یعنی آب گرم، چاقو، تنظیف، اسفنج و آبدان، همگی نوشتهها و تفکرات و آموزههای اوست. از این منظر این متن شباهت بسیاری با یکی از متنهای دوران ساسانی با نام »داروی خرسندی« دارد )تفضلی، 1383(. .1 ]داروی خرسندی برای آن[ چیز که ]آن[ را چاره نی، بخشیده ]و مقدر و مختص[ شده است؛ و نیز درمان آن را که چاره ]هست[، آسانی ]و سهولت[ این )= داروی خرسندی( دهد: َ نگ: به منش آمیختن ]و[ از روی دانش ِرمس .2 ]دستور ساختن[ دارو این باشد ]به وزن[ یک د ِ شناختن خرسندی، یک دانگ سنگ؛ .3 ]و اگر این نکنم و خرسند نباشم[، چه کنم، دانگی؛ .4 ]از امروز تا فردا کارها[ بهتر تواند بودن ]و شاید بهتر شود[، یک دانگ سنگ؛ .5 ]مگر از این هم[ بتر تواند بودن ]و بتر هم میتوانست باشد[، یک دانگ سنگ؛ .6 ]در این )= واقعه( که پیش[ آمده است، خرسندبودن برای من آسانتر ]است[، یک دانگ سنگ؛ .7 ]و اگر خرسند نباشم، برای بهتر نیست، ولی[ مرا دشوارتر ]است[، یک دانگ سنگ، ِ ِ نیایش باید کوبیدن و با پرنیان .8 ]این داروها را اندر هاون شکیبایی باید کردن، با دستۀ هاون ً و درست در[ بامداد، دو کفچه، با کفچۀ توکل بر ایزدان، صبوری باید بیختن و هر روز، مرتبا ِ چه شاید ]و چه میتوان[ کردن، از پس ]آن[ باید خوردن، پس، به دهان باید افکندن و آب ]بیمار ناخرسندی[ بیگمان خرسند خواهد شد؛ چه، ]داروی خرسندی[ برای تن و روان بسی سودمندتر ]و بینهایت نافع است[! فرجامید« )مزداپور، 1382(. این متن شامل تعدادی راه حل در قالب اصطالحات پزشکی برای شادبودن است و نشان میدهد که در زمان ساسانی نوعی نفوذ مفاهیم پزشکی در فرهنگ عمومی وجود داشته و این موضوع نمیتوانسته از نظرگاه مانی دور مانده باشد. این دو متن که شباهت بسیاری نیز به هم دارند، نشان میدهند استفادۀ استعاری از مفاهیم پزشکی، روشی قدرتمند برای بیان مفاهیم فلسفی است )2014 ,Moghadasi Naser)؛ موضوعی که در متن زبور قبطی نیز مشاهده میکنیم و نشان میدهد که مانی خود به این قدرت استعاری واقف بوده است. اینکه چرا استفادۀ استعاری از مفاهیم پزشکی تا بدین حد رواج مییابد، در همین مفهوم پیچیدۀ پزشکی روحانی مستتر است. 17 سال دوم پاییز و زمستان پزشکی روحانی عبارت است از استفادۀ مفاهیم معنوی در قالب اصطالحات و روشهای پزشکی در درمان بیماران. این موضوع از آنجا نشأت میگیرد که منشأ بسیاری از بیماریها را در مشکالت روحانی و معنوی میدانستند. موضوعی که ریشهای عمیق در آیین زرتشت دارد. در وندیداد پزشکان به دستههای مختلفی تقسیمبندی میشوند. طبق روایتی که در وندیداد آمده، زرتشت از اهورامزدا میپرسد »اگر پزشکانی چند باشند که یکی با کارد، دیگری با گیاه و سومی با کالم و کلمات پاک درمان کند، برتری با کدام است؟ پاسخ داده شده است: ای سپیتمان زرتشت! برتری با پزشک سومی است که او پزشک پزشکان است« )وندیداد، 1393(. این دسته از پزشکان با مانتره یا کالم مقدس به درمان بیماران میپرداختند. آنطور که در وندیداد آمده، مانترهدرمانی یکی از انواع شیوههای درمانی بهکاررفته در مکتب مزدیسنا بوده و بر طبق یشتها این شیوۀ درمان، بهترین و کارآمدترین شیوه محسوب میگشته است. از اشا )پاکی و راستی( درمان جویید، از داد درمان جویید، از گیاه درمان جویید، از کارد درمان جویید، از مانتره درمان جویید که درماندهنده، درماندهندهتر، درماندهندهترین است. اساس مانترهدرمانی بهبود بیمار با کالم مقدس است و از این رو چه کالمی باالتر از نام پروردگار: پرسید زرتشت از اهورامزدا کدام سخن از پاکمانتره بزرگوارتر است که سراینده را زور و نیرو افزاید که در دل و نفـس وی آشکـار شود، کـدام نيرومندتريـن، پاکـیافزايندهتـرين، ُروجزداترين است؟ تندرستیبخشتـرين، چارهبخشترين، انگرهمينو و د اهورامزدا فرمود: ای اسپيتمان زرتشت! نام من و سخن مقدس من نيرومندترين، پاکیافزايندهترين، تندرستبخشترين، چارهبخشترين، انگرهمينو و دروجزداترين است. کسی که نام مرا زمزمه کند، سخن مانتره را زمزمه کند، مانند جشون پشت، زره پيش سينه، به ضد انگرهمينوی نابکار بهکار رود. نه درد به وی رسد نه آسيب. قدرت اين سخن چنان است که گويی هزار مرد يک مرد را نگهبانی کند. اما از منظر پارادایم نوین پزشکی این سؤال مطرح میشود که مانترهدرمانی تا چه میزان شرایط پاتولوژیک بیمار را مد نظر داشته است؟ آیا مانترهها بر اساس پاتولوژی بیماری شکل میگرفته است؟ 18 سال دوم پاییز و زمستان برای پاسخ به این سؤال مانترۀ زیر را بررسی میکنیم: »ای بيماریها نابود شويد، ای مرگ نابود شو، ای آسيبرسانندگان نابود شويد، ای پتيارگان نابود شويد، اي آزاررسانندگان نابود شويد، ای تب نابود شو، ای پليدترين تب نابود شو، ای مايۀ درد و رنج و بيماری نابود شو، ای ترومتی نابود شو، ای پئيریميتی نابود شو، ای بدنظر نابود شو، ای جهیکا نابود شو، ای باد طرف شمال، ای بادی که از سوی پليدیها میآيی نابود شو«. در اینجا تمام پاتولوژیها همعرض قرار گرفتهاند: بیماری، تب و مرگ. عناوین بهکاررفته آنقدر کلی است که تمام بیماریها را شامل میشود و بههیچوجه به یک بیماری خاص محدود نمیگردد. در واقع مانتره یک سخن کلیست و از این روست که باالترین و قویترین مانتره نیز همان نام اهورامزداست. این موضوع تطابق کامل با آیین زرتشت و مکتب مزدیسنای برگرفته از آن دارد. در مکتب مزدیسنا بیماری و مرگ به اهریمن نسبت داده میشود. او برای ازبینبردن و آسیبرساندن به نوع بشر که مخلوق مزداست، از بیماری و مرگ استفاده میکند. تمام بیماریها اهریمنی هستند و منشأ پاتولوژیک جذام با آبله یا پیسی، متفاوت نیست. اگر منشأ بیماریای اهریمنیست، درمان باید اهورایی باشد و بین درمانهای برشمرده در وندیداد شامل کارددرمانی و گیاهدرمانی و مانترهدرمانی، این کالم مقدس است که بیشترین قدرت را دارد. اما این پزشکی روحانی در آیین مانی چگونه میتواند ما را به درمان رهنمون سازد؟ آیا درمانگری مانی همانند درمانگری زرتشت یا آنطور که جیمز راسل میگوید همان درمانگری شمنی است؟ آیین مانی بخشی از مهمترین آموزههای خود را از آیین زرتشت وام گرفته است. آموزۀ دو بن یا ثنویت موجود در آیین مانی، برگرفته از آیین زرتشت است. همچنین مفهوم سه دوره نیز یعنی دورۀ نخستین )که روشنی و تاریکی با یکدیگر تماسی نداشتند(، دورۀ میانی )نبرد بین قلمروی روشنایی و ظلمت( و در نهایت دوره بازگشت )که با شکست ظلمت و بازگشت به سرزمین روشنایی همراه است( نیز از آیین زرتشت گرتهبرداری شده است. اما مانی دست به پاالیش و تغییر این آموزهها زده است )میرفخرایی، 1387(. مهمترین این تغییرات، تفاوت در ماهیت ثنویت مانوی است. در آیین زرتشت ماده مذموم نیست و ثنویت مطرح، همان ثنویت بین اهورامزدا و اهریمن است. بعضی از مخلوقات مادی، اهورایی و بعضی دیگر اهریمنی تلقی میگردند. این 19 سال دوم پاییز و زمستان درحالیست که در آیین مانی این گونه نبوده و ماده بهطورکلی مذموم و اهریمنی است. انسان در آیین زرتشت مهمترین یار اهورامزدا محسوب میگردد. درحالیکه در آیین مانی انسانهای امروزی یعنی گهمرد و مردیانگ حاصل آمیزش ارکونها، دو موجود اهریمنی، هستند که با بلعیدن نوزادان تمام نورها را در خود حبس نمودهاند )میرفخرایی، 1387(. تفاوت بین دو آیین زرتشت و مانی از منظر علوم اعصاب عمیقتر میگردد. زرتشت آ گاهی را به فرایندی درونی تبدیل کرده است و اوج این تبدیل را میتوان در آموزۀ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک یافت )ناصرمقدسی، 1394(. این آموزهها بهخوبی فرایند درونی آ گاهی را به ما نشان میدهد. مانی نیز سهگانهای دارد که تفاوت آموزههایش را از آموزۀ زرتشت بهخوبی نشان میدهد. ُهرها عبارتاند ُهر را رعایت نماید. این م طبق آموزههای مانی یک برگزیدۀ واقعی باید قاعدۀ سه م از مهر دهان و مهر دست و مهر دل؛ یعنی انسان باید از دهان و دست و دلش پاکدامن و بیگناه باشد. مهر دل بدان معناست که وی باید تجرد را بپذیرد؛ زیرا تولید مثل خود میتواند سبب اشاعۀ بدی و ادامۀ محصوربودن و زندانیبودن نور گردد. یک مانوی کامل باید مراقب دستهای خود باشد. وی باید از هر حرکتی که موجب تماس با ماده گردد، دوری جوید. این امر حتی شامل کشاورزی که در آن گیاهان قطع میگردند نیز میشود. مهر دهان نیز شیوۀ حرفزدن و تغذیه را شامل میشود. برگزیدهها نباید گوشت یا ماهی میخوردند. نباید دروغ میگفتند )دکره، 1380(. در واقع نوعی ریاضت و بازدارندگی عمیق در این سه مهر مشاهده میشود. سهگانۀ زرتشت بر فرایندی درونی داللت دارد. نوعی تکامل ماده و ارتقای انسان و از این رو 20 سال دوم پاییز و زمستان یکی از نقاط عطف تکامل انسان محسوب میگردد. این درحالی است که سهگانۀ مانی بر اساس جداسازی روح از ماده شکل گرفته است. هیچ فرایند درونیای در این سه مهر نیست، چون مغز بهعنوان امری مادی جایگاهی در نظام مانوی ندارد و هدف مانی، ازحرکتانداختن ماده و ً بهخاطر رسیدن به هدف آزادسازی روح است. اینکه مغز و فرایندهای آن حذف میگردند، صرفا واالتریست؛ یعنی همان دنیای سراسر نوری که مانی ترسیم میکند. روح انوشۀ خوشبو بغان را بپرورد با زمین و درختان چشمۀ روشنی، گیاهان ستوده، کوههای درخشان پاسخگر و بغسرشت. آرامگه گوهرها جایی پر گل >است<، کشورهای بیشمار، خانهها و تختها نیکویی ترا سزد، ای مهمترین شهریاران )آیین گنوسی و مانوی(. سرزمین روشنی با پنج اندیشۀ پاک به باد نوشین شود تا بد به هر ناحیه )اسماعیلپور، 1385(. این کلیت تمام اجزای انسان رهاشده یا همان انسان نو را شامل میشود. لذا هیچگونه برتری اندامی در آن پذیرفته نیست و مغز مهمترین ارگان تکاملی انسان محسوب نخواهد شد. فرایندهای پردازشی مغز نیز ارزشی ندارند؛ چون همه اهریمنی محسوب میشوند و آ گاهی بهعنوان موضوعی که وابسته به مغز است، نقشی در شناخت ندارد. شناخت توسط آموزههای مانی و از طریق آزادسازی همان ذرههای نوری حاصل میگردد که در بدن مادی و اهریمنی انسان به دام افتادهاند. اینگونه آموزههای مانی موضوعی فراتر از مغز و آ گاهی است. آنها از جنس نور هستند که برای رهایی نور آمدهاند. هدف درمان نیز دیگر بهبود جسم نیست؛ بلکه هدف حرکت از ظلمت به سوی نوری است که از مانی ساطع میگردد. بستاییم نامت را بغ خداوندگار مانی شادم کن ای محبوب 21 سال دوم پاییز و زمستان زندهگر مردگان )اسماعیلپور، 1385(. در فرایند نجات و رهایی وقتی انسانی از »گذرگاه روشنی« عبور نماید، به همان وحدت مستتر در آیین مانی میرسد. انگار ظلمت از گردونۀ کیهان حذف میگردد: دروازههای آسمانان در برابرم گشوده شدند در میان پرتوهای منجیام و همزاد شکوهمندش: روشنی. جامهام را بر زمین رها کردم ناتوانی بیماریهایی که در من بود جامۀ نامیرایی که فراپوشیده بودم )اسماعیلپور، 1385(. این موضوع در چارچوب کلی آموزههای مانی بهخصوص مفهوم روح و رهایی آن قابل فهم است. مضمون بیشتر سرودنامههای پارتی، نجات و رستگاری نور یا روح در بند است. در این سرودهها، روح همواره در جستجوی منجی است تا رستگار گردد. روح نومید است و فریاد میکشد »چه کسی نجات خواهدم بخشید؟« روحی تنها، سرخورده و گریان که به جستجوی نور و رهایی است. آنگاه منجی پیش میآید و کالمی مهربان و عاشقانه بر زبان میراند. دیوان میگریزند و مژدۀ رستگاری به روح داده میشود. روح جامۀ نور بر تن میکند و از زندان ظلمانی تن آزاد میگردد و به آسمان میرود )اسماعیلپور، 1385(. هنردرمانی راهی به سوی علم مانوی پزشکی مانوی نهتنها موقعیت پرتناقض این دین را در میانۀ جهان مادی به نمایش گذاشت، بلکه راه ما را به سوی درک بهتر علم مانوی نیز گشود. علم مانوی باید در جهان مانوی، همان جهان روشنایی، تعریف گردد؛ چرا که علم در جهان مانوی با علمی که ما میشناسیم، تفاوتی ماهوی دارد. برای اینکه در ادامه به ساختاری از این علم دست یابیم، به نمونهای از درمان اشاره میکنم؛ درمانی که بر پایۀ هنر بوده و در نهایت نشانگر بخشی از راز و رمز این آیین پیچیده است. نگارۀ »مانی در حضور بهرامشاه« اثر علیشیر نوایی متعلق به سدۀ شانزدهم، بهرامشاه را درحال نگاهکردن به نگارههای کتاب مهم مانی یعنی ارژنگ نشان میدهد. 22 سال دوم پاییز و زمستان متأسفانه ارژنگ باقی نمانده است و ما فقط میتوانیم با تکیه بر بعضی از تفاسیر و توصیفات آن، حدس بزنیم که چه نقاشیهایی در آن وجود داشته است. بین کتابهای مانی، ارژنگ خصلتی استثنایی دارد؛ زیرا تنها کتاب مقدسی است که بهجای نوشتۀ صرف، تصویر هم دارد. تا آنجا که می ِ دانیم، تصاویر کتاب نهایت رستگاری یا گمراهی را بر اساس آموزههای این آیین نشان میداده است. ارژنگ نهتنها کارکردی دینی داشته، بلکه وسیلهای برای ترویج آیین نیز به شمار میآمده است. کسانی که قدرت خواندن نداشتند، میتوانستند با دیدن تصاویر این کتاب، آموزهها را یاد بگیرند. البته آموزهها مختص کسانی که نمیتوانستند بخوانند نبوده و همانطور که در این تصویر میبینیم، حتی برای هدایت پادشاهان هم استفاده میشده است. بر اساس آیین مانوی و آنچه در بخش قبلی گفته شد، این نگارهها جنبۀ درمانی نیز داشتهاند؛ زیرا اساس بیماریها در آیین مانی همان چیزیست که گمراهی را به وجود میآورد. به سخن دیگر، در آیین مانی گمراهی و بیماری از یک جنس هستند؛ حمله و یورش اهریمن به سرزمین نور است که بیماری را به وجود میآورد. لذا باید برای رهایی از بیماری ذرههای نور را از ماده جدا کرد؛ دستورالعملی که برای رستگاری در آیین مانی وجود دارد. پس کتاب ارژنگ نوعی کتاب 23 سال دوم پاییز و زمستان درمان نیز محسوب میشده و استفاده از نگاره در آن را میتوان به نوعی هنردرمانی نیز تعبیر کرد. همانطور که گفته شد، مانی خود را پزشک معرفی میکند و طبق شواهد، به کار درمان و شفا نیز میپرداخته است. این نگاره بهخوبی نوع درمانگری او را نشان میدهد. درمانگری او همسو با ِ آموزههایش، درمانی روحانی بوده است. درمانی که پایهاش تالش در جهت جدایی ذرههای نور محبوس شده در ماده برای رسیدن به رستگاری است. در واقع علم و رستگاری در آیین مانوی با هم گره خوردهاند؛ آن چیزی علمیست که به رستگاری منجر شود. حال با این توضیحات و ارائۀ مثالی گویا، به بررسی علم مانوی در مفهوم کلی آن میپردازیم. نکتۀ مهم اینجاست که برخالف مانترهدرمانی که پیش از این در بارهاش گفتیم، مانی برای رسیدن به شناخت –یا همان علم مانوی- فقط دستوری کلی نداده است؛ بلکه جزئیات بسیاری را برای ساختاربخشی به شیوۀ شناخت در آیینش بیان داشته، که همین امر به جذابیت آیینش یاری رسانده است. علم مانوی از آنچه تا کنون گفتیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که علم مانوی علمی روحانی بوده؛ اما با تفاوتی ً تأثیر روح بر ماده نیست، بلکه بیشتر از آن علمیست که میتواند سبب اساسی. هدفش صرفا تغییر در روح گردد. علمی که آن ذرههای نورانی موجود در انسان را یافته و بازیابی کند. اولین قدم البته شناخت است. انسان باید نسبت به اینکه ماهیت اصلیاش نورانی است و بدن مادیاش مذموم بوده و باید طی روندی از آن رهایی یابد، آگاه شود. ً متأخر زندگی میکرده و سفرهای متعددی نیز داشته است، به با اینکه مانی در دورانی نسبتا نظر میرسد که تفکرات علمی آن دوران چندان برای او اهمیت نداشته است. حتی سفرهایش برای دعوت مردمان به آیینش بوده و خود سفر، چندان مهم نبوده است؛ همه چیز حول عالم روحانیای بوده که در نظام دینی وی معرفی میشده است. ِ جهان اطراف ما را جهانی مادی ساخته است و ما نسبت به آن ذرههای نوری که در این جهان گرفتار شدهاند، آ گاهی نداریم. پس مرحلۀ آغازین آیین مانی این خرد و شاخت را به ما اعطا میکند. اما ما چگونه میتوانیم نمودهایی از آن عالم روحانی را در این جهان مادی بیابیم تا از آن طریق، مسیر را طی کنیم و به رستگاری برسیم؟ مانی از آموزههای خود بسیار فراتر رفته و تمام سعی خود را در ارائۀ ابزارهایی برای شناخت بهکار میگیرد؛ ابزارها و روشهایی که همان علم مانوی محسوب میشوند. شاید مهمترین وجه آن هنر مانوی باشد که گسترۀ بسیار وسیعی را شامل میشود؛ از نقاشی و موسیقی، تا خط و 24 سال دوم پاییز و زمستان تذهیب. در کنار آن باید به لزوم کتابت و نیز سازماندهی پیروان در درجات مختلف روحانیان و ِ هنر ارزشی ندارد؛ بلکه افراد عادی در آینی مانی و مانستانها اشاره کرد. در این آیین وجه هنری هنر میتواند ما را به عوالم روحانی و ذرههای نور متصل کنند. مانی به جنس هنر و کتابت توجه میکرده است؛ یعنی ماهیت اثری هنری مثل نقاشی یا کتابی مثل انجیل، زنده در تصویری که کشیده شده یا کاغذ و خط نیست، زیرا تمام این عناصر مادی هستند؛ مهم ماهیت ذهنی و غیرمادی آنهاست. از این رو، خط و نقاشی و کتابت و موسیقی در یک ردیف قرار میگیرند. البته موسیقی را به دلیل ماهیت متفاوتش میتوان راهنمایی برای درک سایر مقوالت جهت ارتباط آنها با جهان خارج دانست. زیرا گرچه برای نواختن موسیقی از ابزار استفاده میشود، ولی آنچه تولید میگردد در نظام فکری مانوی مادی تلقی نمیشود و بیشترین شباهت را به نوایی روحانی و غیرمادی دارد. ً این عناصر در نظام مانوی چه میکنند که میتوانند شناخت را در فرد به وجود آورند اما واقعا و آن را ارتقا بخشند؟ من هیچ توضیحی در این باب ندارم. در واقع این همان جاییست که مؤمن آیین مانوی میتوانست پی گرفته و به بسط آن بپردازد. آنچه در ادامه بیان میشود، بههیچوجه جزئی از آموزههای مانی نیست؛ بلکه فقط سعییست در پاسخ به ماهیت علم مانوی. علمی برای تبدیل ماهیت مادی انسان به ماهیتی نورانی بسطدادن یک دین بهخاطر یافتن پاسخی، در علم دینشناسی نادرست است؛ زیرا دین محلی برای بررسی و تحلیل است و نمیتوان مفاهیم آن را کم یا زیاد کرد. این امر دروندینی است و باید توسط پیروان همان دین انجام شود. اما ما به نوعی خرق عادت کرده و راه متفاوتی را در پیش ً در دنیای جدید کاربرد دارد و میتواند ضمن گرفتهایم؛ زیرا پاسخ آیین مانوی به پرسش ما، اتفاقا کشف جنبههایی از جهانی که در آن زندگی میکنیم، به بررسی رابطۀ ذهن و بدن و نقش ذهن در ساخت جهان کمک کند. اگرچه از نظر مانی، بدن مادی و مذموم است، اما برای اینکه بتواند به دین خود نوعی زندگی ببخشد، باید به وسیعترکردن عالم نورانی یا در زبان ما، عالم ذهنی بپردازد. ما توسط اندامهای حسی بینایی، شنوایی، المسه، چشایی و بویایی با جهان خود مواجه میشویم و آن را میشناسیم. اما در بعضی از نظریات، انسان به همین حواس تقلیل داده میشود؛ یعنی ما چیزی جز حواس خود نیستیم و جهان هم چیزی جز حس و حالتهای ذهنی نیست. این ایدهای است که اسقف بارکلی در نظریۀ معروف ایدهآلیستی خود مطرح کرده است )بارکلی، 1345(. حال دوباره به عناصر استفادهشده در آیین مانی توجه کنید. نقاشی وسیلهایست که جنبههای 25 سال دوم پاییز و زمستان مادی بدن را به صفر رسانده و با نمایشی از آن به ما کمک میکند تا خود را در جهان نورانی تصور ً ما را به خود مفهوم بینایی تبدیل مینماید. کنیم. نقاشی ما را از چشم بینیاز کرده و مستقیما کتابت و خط نیز انسان را به خرد و شناخت بدل میکند. ما در صورتی انسانی برگزیده هستیم که خردمند باشیم و کتابت –به معنای کتابت آموزهها- نماد بارز این خردمندی است. و موسیقی نیز تبدیل نوای انسانی به نوای زیباییست که بهترین نشانه از عالم نورانی محسوب میگردد. پس به نظر میرسد با بازتعریف انسان و تأکید بر حواس بهجای اندامهای حسی، میتوان عناصری را برای ارتباط با جهان جدید پیدا کرد. این تعریفی دوباره از هنر و کتابت نیز محسوب میشود. ً در هنر و کتابت معرف حضور در جهان است که به زعم مانی، جهان اصلی بوده و انسان صرفا این جهان است که آرام میگیرد. 26 سال دوم پاییز و زمستان منابع اسماعیلپور، ابوالقاسم، )1373(، آیین گنوسی و مانوی، ویراستۀ میرچاالیاده، تهران: فکر روز. اسماعیلپور، ابوالقاسم، )1385(، سرودهای روشنایی: جستاری در شعر ایران باستان و میانه و سرودهای مانوی، تهران: نشر هیرمند. اسماعیلپور، ابوالقاسم، )1396(، اسطورۀ آفرینش در آیین مانی، تهران: نشر چشمه. بارکلی، جورج، )1345(، رساله در اصول علم انسانی و سه گفت و شنود، ترجمۀ منوچهر بزرگمهر، تهران: مؤسسۀ چاپ و انتشارات دانشگاه تهران. بهار، مهرداد، )1375(، ادیان آسیایی، تهران: نشر چشمه. تفضلی، احمد، )1383(، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسالم، تهران: انتشارات سخن. دکره، فرانسوا، )1380(، مانی و سنت مانوی، ترجمۀ عباس باقری، تهران: فرزان روز. سروش، عبدالکریم، )1393(، قبض و بسط تئوریک شریعت: نظریۀ تکامل معرفت دینی، تهران: مؤسسۀ فرهنگی صراط. کاویانی پویا، حمید، )1399(، »مفهوم گناه و ماهیت گناه نخستین در اساطیر و ادیان باستانی ایران، یونان و میانرودان«، الهیات تطبیقی، شمارۀ ،23 صص .148-127 کرباسیان، ملیحه؛ کریمی زنجانی اصل، محمد، )1384(، کشاکشهای مانوی-مزدکی در ایران عهد ساسانی، تهران: نشر اختران. مزداپور، کتایون، )1382(، »نگاهی دیگر به داروی خرسندی؛ چند پیشنهاد برای خواندن«، نامۀ ایران باستان، سال سوم، شمارۀ اول. میرفخرایی، مهشید، )1387(، فرشتۀ روشنی، مانی و آموزههای او، تهران: ققنوس. ناصرمقدسی، عبدالرضا، )1394(، رستاخیز اسطوره: نگاهی به رابطۀ مغز و اسطوره در جهان پیچیدۀ جدید، تهران: فرهامه. ناصرمقدسی، عبدالرضا، )1401(، »پروژۀ مانی، بررسی عصبی–تکاملی: قسمت سوم: تعریف آ گاهی در جهانبینی ثنوی: آنچه مانی در مورد مسئلۀ دشوار آ گاهی به ما میگوید«، گنج کهن، سال دوم، شمارۀ 5 و ،6 صص .49-42 وندیداد )1393(، به کوشش دارمستر، ترجمۀ موسی جوان، تهران: دنیای کتاب. about Text Persian Ancient An :Drug Contentment ,)2014 (,A ,Moghaddasi Naser 181-2. :(3) 3 .Medicine of History on Research of Journal .Happiness 27 سال دوم پاییز و زمستان ّ ردیابی سنت شاهنامه در نثر عامیانۀ فارسی در سدههای میانه 2 1؛ ترجمۀ محمود حسنآبادی** * نوشتۀ جولیا روبانوویچ اواخر سدۀ نهم نقطۀ عطفی در تاریخ اقبال به شاهنامه و استقبال از آن است. در آن هنگام کار سترگ فردوسی آنچنان شهرت گستردهای یافته بود که به شکلی برجسته نه تنها در مجموعهای ّ ی بزرگ در سراسر دنیای فارسیزبان حضوری پر از تقلیدها بلکه در بازتولید نسخههای خط رنگ داشت. اقدام بایسنقر میرزا برای پدید آوردن نسخهای جدید و جامع از شاهنامه، شامل زندگینامهای ساختگی برای فردوسی )تکمیلشده به سال 833 هـ.ق(، شاهدی محکم بر روند ّی پیش از کوششهای بایسنقر، مراحل گسترش تقدیس این حماسه و شخص فردوسی است]1[. حت و انتشار شاهنامه را در حوزههای فرهنگی درباری بهخوبی میتوان مشاهده کرد؛ به عنوان نمونه، این اقبال را میتوان در استفادۀ فراوان از ابیات شاهنامه و استشهاد و تضمین آنها در نوشتههای ّ د بن علی راوندی )تکمیلشده در حدود تاریخی درباری مانند راحة الصدور و آیة السرور محم 601 هـ.ق( و تاریخ جهانگشای جوینی )تکمیلشده در 658 هـ.ق( بهروشنی مشاهده کرد]2[. با این حال، بر خالف فرهنگ درباری، اقبال به شاهنامه در ادبیات عامیانۀ پارسی سدههای میانه ّات ّد سال 1969 در شهر تالین در کشور استونی است. تحصیالت او در زمینۀ زبان و ادبی * جولیا روبانوویچ )Rubanovich Julia )متول ّات عامیانۀ فارسی با تأکید بر ّات کهن بهویژه شعر حماسی، ادبی فارسی سدههای میانه بوده است. از جمله دلمشغولیهای پژوهشی وی ادبی ّت شفاهی در سدههای میانه در ایران است. مشخصات مقالۀ اصلی به قرار زیر است: داستانهای منثور کهن و سن Shahnama in ,”Prose Folk Persian Medieval in Tradition Shahnama the Tracking “,)2012 (Julia ,Rubanovich :Leiden ,Berg den van Gabrielle Melvilleand Charles :Editors ,)Shahnama s’Firdausi of reception The (II Studies 9-34 .pp ,Brill. ّ ق و مترجم، سوئد. com.yahoo@hassanabadi.mahmoud ** دانشیار بازنشستۀ دانشگاه سیستان و بلوچستان، محق ]در هنگام ترجمۀ این مقاله به دارابنامۀ طرسوسی دسترس نداشتم. دوست گرامیام، آقای دکتر فرزاد قائمی از سر لطف، تصویر ّت ساخت. از بن دندان از ایشان سپاسگزارم )م([. ّه و ارسال نمود و مرا رهین من صفحات مورد نیاز را برایم تهی 28 سال دوم پاییز و زمستان ّی در مورد محبوبیت شاهنامه و رواج گستردۀ این حماسه نادیده و مغفول مانده است. اظهارات کل ً ضمنی و غیرمستقیم به شاهنامهخوانها ّت شفاهی بیشتر مبتنی بر اشاراتی اندک و عمدتا در سن و شاهنامهخوانی در آثار سدههای میانه است و به گسترش پیوستۀ اقبال به شاهنامه و استقبال از ّ هی نشده است. آن توج هدف نویسنده در این جستار بررسی اقبال و استقبال از شاهنامه در سدههای میانه بر اساس ّ ی از ادبیات فارسی سدههای میانه، یعنی عاشقانههای شواهدی است که از نوع بسیار خاص حماسی منثور یا داستانها برگرفته شده است. داستانها از همان ابتدا در رسانهای مکتوب و ً گفتهاند، تصنیف به عنوان نوعی تألیف پدیدار شدند؛ بنابراین به هیچ وجه آن گونه که بعضا شفاهی در حین اجرا را نشان نمیدهند]3[. با این همه، این نوع ادبی ریشهای عمیق و مستحکم ّتی ّ هخوانی( دارد]4[ و از این رو، در آن گرایش بسیاری به الگوهای سن ّت داستانگویی )قص در سن ّتی شفاهی شامل موارد زیر است: ویژگیهای زبانی و شفاهی میتوان یافت. این الگوهای سن سبکی معمول در گفتار )تکرارها، ابهام در ارجاع، اندکشمار بودن پیچیدگیهای دستوری( و ّ هگویی، فراوانی ّ ی بودن، الگوبرداری روایی از طریق گزارههای قالبی قص ویژگیهای روایی )خط موضوعها و مضمونها، افتادگیهایی در طرح که مخاطب آنها را با استفاده از خزانۀ مشترک ّت شفاهی و ... بازسازی میکند(]5[. با وجود دشواریهای روششناختی آشکار در مطالعۀ سن ّت شفاهی از طریق نوشتار و متن، عاشقانههای حماسی فارسی، به دلیل جایگاه ویژۀ خود سن ّت متنی، نگاه و رویکردی نادر به تحوالت خاص در ّت شفاهی و سن به عنوان »رابط« میان سن فولکلور و ادبیات عامیانۀ سدههای میانه از جمله استقبال از شاهنامه در این حوزه ارائه میدهند. نویسندۀ حاضر به منظور گرد آوردن شواهد و نمونههای کافی، پنج اثر طوالنی و حجیم را که تاکنون تصحیح شدهاند، بررسی کرده است، و آنها عبارتند از: 1( دارابنامه، منسوب به ابوطاهر طرسوسی یا طرطوسی؛]6[ ّف؛]7[ 2( ابومسلمنامه، منسوب به همین مؤل 3( سمک عیار اثر فرامرز بن خداداد ارجانی؛]8[ ّف؛]9[ 4( اسکندرنامۀ مجهولالمؤل ]10[ ّ د بیغمی. 5( فیروزشاهنامه اثر محم ّ ح، خود، آن را به ً مصح فیروزشاهنامه ابتدا با عنوان نادرست دارابنامه منتشر شد و بعدا فیروزشاهنامه اصالح کرد]11[. من در این مقاله همین عنوان اصالح شده را به کار میبرم. ً در سدۀ ششم تا اوایل سدۀ هفتم تألیف داستانهای شمارۀ 1 تا 3 در فهرست باال، احتماال 29 سال دوم پاییز و زمستان ّ ی موجود از این آثار مربوط به دورهای بسیار شدهاند]12[؛ با این همه، قدیمیترین نسخههای خط ّف )شمارۀ 4( را که در ابتدا در پایان ّ رتر، یعنی سدۀ دهم است. اسکندرنامۀ مجهولالمؤل متأخ 1 سدههای میانه به احتمال زیاد در سدۀ ّ ران ّ حان/محر سدۀ ششم تألیف شده بود، یکی از مصح ّق به اواخر سدۀ نهم ّ د بیغمی متعل هشتم مورد بازنگری کامل قرار داد.]13[ فیروزشاهنامۀ محم ّ خ به سال 887 هـ.ق است و از ّ ی شناخته شده از این اثر مور هجری قمری است. تنها نسخۀ خط قرار معلوم در زمان حیات بیغمی از روی نسخۀ خود وی کتابت شده است. بررسی این متون سه دسته از شواهد مرتبط با اقبال به شاهنامه و استقبال از آن در سدههای ّ ل شامل درج و تضمین ابیات شاهنامه در این داستانهای منثور میانه را در اختیار ما نهاد. گروه او ّف است است. دستۀ دوم شامل داستانهای درج شده در روایت اصلی اسکندرنامۀ مجهولالمؤل که در آن ادعا میشود حماسۀ فردوسی منبع آنهاست. دستۀ سوم مربوط به شواهدی از دارابنامۀ ّت حماسی موازی و بیارتباط با شاهنامه در ابوطاهر طرسوسی است که بر احتمال وجود یک سن سدۀ ششم تا اوایل سدۀ هفتم داللت میکند. ابیات تضمینشده در داستانها از اواخر سدۀ ششم به بعد، شیوۀ درج شعر رایجترین ابزار تقویت »شاعرانگی« نثر بهویژه در . با این حال، داستانهایی که به ّی( به حساب میآمد]14[ نثرهای ادبی یعنی نگارش هنری )نثر فن زبانی ساده و بیپیرایه ساخته میشدند، بسیار کمتر تحت تأثیر این گرایش قرار گرفتند. در واقع ّی یک بیت شعر درج نشده است؛ دارابنامه در مجموع فقط ّف حت در اسکندرنامه مجهولالمؤل ّار که بسیار حجیم است )2360 صفحه چاپی(، شامل حدود پنج قطعه و ده بیت دارد. سمک عی 68 مورد درج شعر )247 بیت و چهار مصرع منفرد( است؛ بدون شک تعداد زیادی از این ابیات را کاتب یا کاتبان بعدی در سدۀ دهم وارد کتاب کردهاند]15[. ابومسلمنامه )شامل1800 صفحۀ چاپی( دارای 262 مورد درج شعر است که مجموع آنها 600 بیت و 13 مصرع منفرد است. در این زمینه شایان ذکرترین اثر فیروزشاهنامۀ بیغمی است که در چاپ دو جلدی )شامل 1675 صفحۀ چاپی(، حدود 400 درج شعر دارد و در مجموع نزدیک به هزار بیت را در خود جای داده است. قابل توجه آنکه از میان داستانهای باال، فیروزشاهنامۀ سدۀ نهمی تنها اثری است که با گشادهدستی بسیار، ابیاتی را از حماسۀ فردوسی تضمین کرده است و این نکته بهخوبی با محبوبیت روزافزون شاهنامه در سراسر سدۀ نهم مطابقت دارد. برای اینکه استفاده از ابیات شاهنامه در فیروزشاهنامه را در چشماندازی مناسب قرار دهیم، redactor/editor 1. 30 سال دوم پاییز و زمستان ّ ماتی بایسته است: ابیات تضمینشده در این داستان از جمعی از شاعران است نخست ذکر مقد ّ ح اثر، تنها برخی از و بیشتر بدون ذکر نام سراینده آورده شدهاند؛ روانشاد ذبیح الله صفا، مصح ّعی ]16[. این ابیات تضمینشده متعلق به انواع متنو آنها را در پاورقیهایش شناسایی کرده است از شعر است - غزل، قصیده، رباعی، قطعه و بهویژه قالب مثنوی؛ ویژه از این جهت که نزدیک به یک سوم از مجموع ابیات نقل شده در قالب مثنوی است. بیغمی همراه با ابیاتی که خودش- ً ضعیف- سروده، بدون آنکه نام سرایندۀ اشعار را جملگی در بحر متقارب و با کیفیتی نسبتا ذکر کند، ابیاتی بسیار از شاهنامۀ فردوسی، اشعار نظامی )بیشتر از خسرو و شیرین، هفت پیکر و شرفنامه( و به میزان کمتری از گرشاسپ نامۀ اسدی طوسی به وام گرفته است. تعداد تضمینهای اشعار نظامی اندکی بیشتر از شاهنامه است: 116 بیت از نظامی در مقابل 100 ّ ا اگر بیت از شاهنامه؛ این آمار شامل تکرار ابیات تضمینشده - دو یا سه بار- نیز میشود؛ ام تنها تعداد دفعات تضمین و وامگیری را مالک قرار دهیم، آنگاه سهم تضمینها و وامگیریها از شاهنامه بیشتر است؛ 51 مرتبه تضمین از شاهنامه در مقابل 36 مرتبه از اشعار نظامی. این آمار ّ ا گرایشهای اساسی در واکنش فرهنگی نسبت به ّی و ماللآور هستند، ام ً فن و ارقام، با آنکه ظاهرا شاهنامۀ فردوسی و اشعار نظامی را در سدۀ نهم نشان میدهند. با اینکه هر دو شاعر، فردوسی و ّت ابیات ّ ی از کلی نظامی، به یک اندازه از شهرت برخوردار بودند – مشروط بر اینکه دادههای کم ّ ا تعداد تضمینها )51 تضمین از فردوسی تضمینشده را به عنوان شاخص در نظر بگیریم ،- ام و 36 تضمین از نظامی( نشاندهندۀ الگوهای متفاوت تضمین از آثار این دو شاعر است. بیشتر ّ تضمین شده است که در بهترین ابیات نظامی در قطعاتی فشرده و کمابیش به همپیوسته و ممتد ّ ع متنی ناچیزی را نشان میدهند. مشخصۀ تضمینهای بیغمی از شاهنامه، به دلیل حالت، تنو ّه شدن، این است که نسبت به اصل خود در شاهنامه، در آستانۀ از همپاشیدگی ّه تک پراکندگی و تک کامل هستند. در ادامۀ جستار به این مطلب باز خواهم گشت. به منظور درک دقیقتر و بهتر اقبال به شاهنامه و استقبال از آن در داستان بیغمی، ابیات ّب کرده و یافتهها را در قالب جدولی ارائه تضمینشده را بر اساس جای آنها در شاهنامه مرت نمودهام. 31 سال دوم پاییز و زمستان جدول :1 تضمین ابیات شاهنامه در فیروزشاهنامۀ بیغمی تقسیم بندی اصلی داستانهای خاص شمار کلی ابیات )نشانی ابیات( ابیات تکرار شده پادشاهی جمشید 2 )خ.م، :1 ،48 ب 118ـ117( پادشاهی 1 )خ.م، :1 ،85 ب 495( ضحاک پادشاهی فریدون 2 )خ.م، :1 ،119 ب 473؛ خ.م، :1 ،157 ب 1068( پادشاهی منوچهر 1 )بر، :1 139؛ نیز رک: خ.م، :1 ،171 پ، 13( پادشاهی 1 )خ.م، :1 ،348 پ 34( کیقباد پادشاهی کیکاووس 15 گفتار اندر هفت سه بار تکرار )ف.ش، :1 80؛ 1 )بر، :2 ،338 ب 346( خان رستم زال :1 168؛ :2 712( داستان جنگ هاماوران 2 )خ.م، :2 ،86 ب 245؛ خ.م، :2 ،72 ب 75( داستان رستم و سهراب 6 )خ.م، :2 ،122 ب 58؛ خ.م، :2 ،194-195 ب 971-972؛ خ.م، :2 ،171 ب 670؛ خ.م، :2 ،161 پ 13؛ خ.م، :2 ،154 ب 441( خ.م، :2 ،122 ب 58 دو بار تکرار شده )ف.ش، :1 ،59 :2 241(؛ خ.م، :2 ،195 ب 972 دو بار تکرار شده )ف.ش، :1 109؛ :2 482( داستان کین سیاوخش 4 )خ.م، :2 ،395 ب 223؛ خ.م، :2 ،405 ب 328؛ خ.م، :2 ،414 ب 455؛ خ.م، :2 ،415 ب 476( داستان رفتن گیو به ترکستان 2 )خ.م، :2 ،462 ب 586؛ خ.م، :2 ،432 ب 198( خ.م، :2 ،462 ب 586 دو بــار تکــرار شــده )ف.ش، :1 103؛ :1 281( 32 سال دوم پاییز و زمستان تقسیم بندی اصلی داستانهای خاص شمار کلی ابیات )نشانی ابیات( ابیات تکرار شده پادشاهی کیخسرو 37 گفتار اندر عرض کردن کیخسرو 2 )خ.م، :3 ،17 ب 236؛ خ.م، :3 ،18 ب 261( داستان فرود 1 )خ.م، :3 ،27 ب 10( سیاوخش داستان کاموس کشانی 11 )خ.م، :3 ،183 ب 1287؛ خ.م، :3 ،125 ب 328؛ خ.م، :3 ،181 ب 1256؛ خ.م، :3 ،116 ب 170؛ خ.م، :3 ،123 ب 286؛ خ.م، :3 ،185 ب 1307؛ خ.م، :3 ،125 ب 327؛ خ.م، :3 ،138 ب 532؛ خ.م، :3 ،157 ب 845؛ خ.م، :3 ،176 ب 1172-1173( خ.م، :3 ،183 ب 1287 دو بار تکرار شده )ف.ش، :1 33؛ :1 410( داستان رستم با خاقان چین 11 )بر، :4 ،965 پ 10؛ خ.م، :3 ،234 ب 2111؛ خ.م، :3 ،229 ب 2038؛ بر، :4 ،1024 ب -1090 1089؛ خ.م، :3 ،221 ب 1905-1906؛ بر، :4 ،1003 ب 734؛ خ.م، :3 ،234 ب 2112؛ خ.م، :3 ،242 ب 2238-2239( 4 )خ.م، :3 ،303 ب 1؛ خ.م، داستان بیژن و منیژه :3 ،303 ب ،13 ،12 10( داستان دوازده رخ 4 )بر، :5 ،1167 ب 505؛ خ.م، :4 ،7 ب 65؛ خ.م، :4 ،8 ب 72؛ خ.م، :4 ،10 ب 115( بر، :5 ،1167 ب 505 سه بار تکرار شده )ف.ش، :1 258؛ :1 313؛ :1 431(؛ خ.م، :4 ،8 ب 72 و نیز خ.م، :4 ،10 ب 115 هر کدام دو بار تکرار شده )ف.ش، :2 459؛ :2 591( داستان اندر جنگ بزرگ کیخسرو 4 )خ.م، :4 ،232 ب 977؛ خ.م، :4 ،220 ب -782 781؛ خ.م، :4 ،347 ب 2759( پادشاهی گشتاسب 6 داستان گشتاسب با ارجاسب 3 )خ.م، :5 ،210 ب 1444؛ خ.م، :5 ،214 ب 1486ـ1485( داستان هفتخان اسفندیار 3 )خ.م، :5 ،279 ب 728؛ خ.م، :5 ،279 ب 729؛ خ.م، :5 ،241 ب 252( خ.م، :5 ،279 ب 729 دو بار تکرار شده )ف.ش، :1 101؛ :1 110( 33 سال دوم پاییز و زمستان تقسیم بندی اصلی داستانهای خاص شمار کلی ابیات )نشانی ابیات( ابیات تکرار شده پادشاهی 1 )خ.م، :6 ،5 ب 37( اسکندر پادشاهی انوشیروان 4 )خ.م، :7 ،246 ب 1903؛ خ.م، :7 ،349 ب 3249؛ خ.م، :7 ،135 ب ،425 427( خ.م، :7 ،246 ب 1903 دو بار تکرار شده )ف.ش، :1 281؛ :2 564( پادشاهی هرمزد انوشیروان 1 )خ.م، :7 ،544 ب 951( پادشاهی خسرو پرویز 3 )خ.م، :8 ،134 ب 1768؛ م، :9 ،11 ب 20-21( در مجموع: 74 بیت و با تکرار برخی ابیات: 84 بیت نکته: در جدول باال، در هر ردیف اصل ابیات در تقسیمبندی موضوعی اصلی شاهنامه، یعنی دورههای پادشاهی و اگر مقدور بوده، در داستانهای خاص در داخل دورههای پادشاهی نشان داده شده است. اگر بیتی دو یا سه بار تکرار شده، آن را نیز در ستون چهارم مشخص کردهام. ّ د دبيرسياقی بهره جستهام. در شناسایی بیتها از كشف االبيات شاهنامۀ فردوسی اثر محم سپس آنها را با چاپ جالل خالقی مطلق مطابقت دادهام و اگر در چاپ خالقی مطلق آنها را ّ ت نمییافتم، آنگاه از چاپ مسکو و چاپ بروخیم استفاده میکردم. من به بحث اعتبار و صح ضبط ابیات نپرداختهام، زیرا آن را با بحث حاضر مرتبط نمیدیدم. در جدول از اختصارات زیر استفاده شده است: خ.م: خالقی مطلق؛ م: مسکو؛ بر: بروخیم؛ ف.ش: فیروزشاهنامه. اعدادی که در مقابل اختصارات آمده، نشان دهندۀ جلد، صفحه، بیت )ب( یا پاورقی)پ( است. از مندرجات جدول باال، چه چیزی در در مورد استقبال از شاهنامه میتوان استنباط کرد؟ در وهلۀ نخست، در مورد منشأ تضمینها میتوان گفت در فیروزشاهنامه ابیات تضمینشده بیشتر از داستانهایی گرفته شده که بخش معروف به بخش پهلوانی )چرخۀ پهلوانی( را پدید میآورند و در این میان، داستانهای مربوط به پادشاهی کیخسرو بیشترین نمود را دارد. در این دورۀ پادشاهی، داستان کاموس کاشانی و ماجرای لشکرکشی رستم علیه خاقان چین جایگاه خاصی دارد )هر یک با 11 بیت(. بخشهای پیش از دورۀ کیکاووس و پس از دورۀ گشتاسپ، در بهترین حالت کمترین نمود را یافتهاند: از دورۀ معروف به دورۀ اساطیری تنها شش بیت آمده است و از بخش حجیم تاریخی که از حکومت اسکندر شروع میشود، در مجموع کمتر از ده بیت. درست است که داستانهای کاموس کاشانی، لشکرکشی رستم علیه خاقان یا داستان هفتخان اسفندیار ّ ا در دورههای پادشاهی مثل ً مطابقت و همسویی دارند، ام با مضمون پهلوانی فیروزشاهنامه کامال 34 سال دوم پاییز و زمستان پادشاهی منوچهر، یا اسکندر، بهرام گور، انوشیروان یا هر یک از شاپورها نیز میتوان مطالب ً گزینش بیغمی، بیش از آنکه تمایالت شخصی فراوانی با همان مضامین یافت. به نظر من، ظاهرا ّی را در دریافت و استقبال از شاهنامه منعکس وی را نشان دهد، به نظر میرسد که جریانی کل میکند که با شواهد و مدارک موجود میتوان نشانههای آن را دست کم تا نیمۀ دوم سدۀ هفتم دنبال کرد. در واقع، با بازگشت به آثار تاریخیای که در بخش آغازین جستار حاضر ذکر شدند، میتوان مشاهده کرد که از میان بیش از 60 تضمین از ابیات شاهنامه در تاریخ جهانگشای جوینی، ]17[ و قسمت عمدهای از آنها از بخش پادشاهی کیکاووس )بهویژه داستان رستم و سهراب( پادشاهی گشتاسپ )بهویژه داستان رستم و اسفندیار( برگرفته شده است؛ از ابیات مربوط به دورۀ »پساگشتاسپ« هیچ اثری نیافتم. در داخل پرانتز باید یادآوری کنم که یافتههای من در مورد تاریخ جهانگشا با نتایج گردآوری بخشی از ابیات فردوسی در تاریخ جهانگشای جوینی که ]18[ با توجه به بخشهای خاصی از شاهنامه ّ ادی انجام داده است، مطابقت دارد. ضیاءالدین سج که مورد تضمین واقع شده، استدالل و باور به نوعی از تداوم و ثبات در الگوهای دریافت و استقبال از شاهنامه، از منظر در زمانی )یعنی از جوینی در سدۀ هفتم تا بیغمی در سدۀ نهم(، و ّ ه و منطقی است؛ و این ً موج همچنین از منظر ادبی-فرهنگی به طور عام، استدالل و باوری کامال یعنی در مسئلۀ استقبال از شاهنامه، متفاوت بودن این دو متن از جهت نوع ادبی )تاریخ درباری در مقابل داستانهای عامه( اهمیت زیادی نداشته است. جدول باال نشان میدهد هر یک از بخشهای شاهنامه چه میزان محبوبیت و شهرت داشتهاند؛ عالوه بر آن، تمایل عجیب به تکرار برخی از ابیات فردوسی را آشکار میسازد. من ّی سه مرتبه ده مورد را یادداشت کردهام که برخی ابیات شاهنامه )در مجموع 22 بیت( دو یا حت تکرار شدهاند. این یافته زمانی اهمیت بیشتر مییابد که با دادههای مربوط به اشعار نظامی که تنها یک نمونه از تکرار یک بیت در آن مشاهده میشود، ارزیابی شود )فیروزشاهنامه، ج :1 351؛ ج ّ ر از اشعار فردوسی در زمینههای موضوعی مشابه میتواند نشان دهد که :2 591(. استفادۀ مکر ّ برخورد قالبی )فرمولوار( است؛ میتوان افزود که شاهنامه بسیار بیشتر از اشعار نظامی مستعد ]19[ برخورد قالبی رویکردی معمول در ادب شفاهی است. تلقی از حماسه به عنوان مخزنی برای استفادۀ قالبی، از مشخصههای اصلی وامگیری و تضمین شعر از شاهنامه در فیروزشاهنامه است. از این منظر، در آثار راویان سدههای میانه میتوان دو رویکرد اصلی به شاهنامه را تشخیص داد. رویکرد مشخصتر تکه تکه کردن )یا پراکنده ساختن( است که پیشتر به آن اشاره کردم. این رویکرد در شیوۀ کوالژ )بریدن و چسباندن( جلوه میکند که در آن تک بیتهایی از بخشهای مختلف شاهنامه در محل یک 35 سال دوم پاییز و زمستان ّصل میشوند. انباشتگی کوالژگونه ابیات در فیروزشاهنامه موضوع گرد میآیند و به آن موضوع مت در برخی زمینههای روایی از جمله پندهایی در مورد فراز و نشیب سرنوشت )بیغمی، ج :1 ،109 427؛ ج :2 ،448 482(، توصیف صحنههای نبرد )بیغمی، ج :1 ،101 ،107 ،110 ،279 ،281 288؛ ج :2 ،549 591( و توصیف توالی روز و شب )بیغمی، ج :1 ،103 ،106 ،130 281؛ ج :2 ،67 ،176 ،484 564( مشاهده میشود. دو نمونه برای نشان دادن این تکه تکه کردن کافی به نظر میرسد. قطعۀ نخست فرارسیدن شب را توصیف میکند )بیغمی، ج :1 276؛ ابیات را برای سهولت ارجاع شمارهگذاری کردهام(: بیت: )1( چــو خورشــید شــد از جهــان ناپدیــد شــب تیــره بــر دشــت لشــکر کشــید )2( چــو چــرخ بلنــد از شــبه تــاج کــرد هـــما پـر بــرافـــگــنــد بــر الجـــورد )3( جهـان سـر بـه سـر همچنـان نیـل شـد ســتــــاره بــــه کـــردار قــنـدیـــــل شــــد )4( شــب تیــره چــون زلــف را تــاب داد هــمــان تـــاب چـشــم ورا خـــواب داد بیت )1( از داستان رستم و سهراب وام گرفته شده )خ.م، د :2 ،154 ب ،441 در شاهنامه »گشت« به جای »شد« آمده است(؛ بیت )2( برگرفته از داستان کاموس کشانی )خ.م، د :3 ،123 ب 286؛ در شاهنامه »شمامه پراگند« به جای »هما پر برافگند« به کار رفته است(؛ بیت )4( از ]20[ )خ.م، د :7 ،544 ب 951(. بیت سوم ساختگی و به نقلید از سبک پادشاهی هرمزد است ً خود بیغمی سروده، یا برگرفته از شعری حماسی فردوسی سروده شده است. این بیت را یا احتماال است که من تاکنون نتوانستهام بشناسم. قطعۀ دوم توصیف نبرد بین ایرانیان و رومیان است )بیغمی، ج :2 549(. بیغمی در کمال ّ قطعه به فردوسی بهصراحت میگوید: شگفتی در انتساب کل چنانک حکیم فردوسی فرماید، بیت: )1( شــــــده نــــامور لــــشکری انجـــمن یـــالن ســـــرافـــــراز شــمــشیــرزن ]21[ )2( بــــه خــــون آب داده هـــــمه تیـــغ را ّ نـــده مـــر مـــیغ را بــدان تــیـــغ بـر )3( سـپاهی چـو دریـای جوشـان بـه جنـگ همــه تیــز کــرده بــه کینــه دو چنــگ )4( سپاهــــی کـــه هــــنگام ننــگ و نبــرد ز جیحــون بــه گــردون برآرنــد گــرد 36 سال دوم پاییز و زمستان )5( ســپاهی کـه بـا جنـگ ایشـان شـود کـوه پسـت ]22[ بــه کــردار پیــان مســت )6( ســــواران شـــایســـــتۀ کـــــارزار هــمـــه جـنـــگـجـوی و هــمه نامدار بیت )1( و )2( از داستانهای نبرد انوشیروان با فرفوریوس رومی گرفته شده است )خ.م، د :7 ّ ا منبع ]23[؛ با وجود آنکه بیغمی بیت )3( را به فردوسی منسوب داشته، ام ،135 ب ،625 627( ّ ص است؛ بیتهای )4(، )5( و )6( برگرفته از داستان دوازده رخ هستند، آن نامعلوم و نامشخ یعنی از داستانی فرعی که در آن کیخسرو از آمدن و نزدیک شدن سپاه افراسیاب آ گاهی مییابد )به ترتیب: خ.م، د :4 ،7 ب 65؛ د :4 ،8 ب 72 و د :4 ،10 ب 115(؛ مصرع دوم بیت آخر با متن اصلی شاهنامۀ فردوسی تفاوت دارد. در شاهنامه آمده است: ســــــواران شــــایــــسـتـــۀ کـــــارزار بــبــر تـا بـــرآری ز تــــوران دمــــار اصالح و تغییر مصرع دوم ناشی از ضرورتهای روایی است: در شاهنامه این بیت در میانۀ ّ ا در فیروزشاهنامه َر« است، ام ب ِ گفتگوی کیخسرو و لهراسپ آمده است- بنابراین فعل آن امری »ب ّ این بخش، حالتی توصیفی دارد. عالوه بر این، بدیهی است که آمدن واژۀ »توران« در شکل کل اصلی بیت، مناسبتی با داستان بیغمی که در روم میگذرد، ندارد و از این رو، بایست از آن صرف نظر میشد. الزم به ذکر است که در فیروزشاهنامه، چینش پراکندهوار ابیات شاهنامه با شیوۀ تضمین اشعار ً در قطعات پیوسته و پشت سر هم میآیند. از این نظامی تفاوتی بسیار دارد. ابیات نظامی معموال رو، در مورد نقل و درج ابیات نظامی، شیوهای که پیشتر »کوالژ« نامیدم، به چهار قطعه محدود میشود که تناوب و توالی روز و شب را توصیف میکنند )رک: بیغمی، ج :1 ،284 448؛ ج :2 ]24[. من در ادامه به مفهوم چنین نگرش متفاوتی بازخواهم گشت. ،339 591( حال بگذارید به شیوۀ دیگر راوی سدههای میانۀ فیروزشاهنامه در تضمین ابیات شاهنامه نگاهی بیفکنیم. در این داستان، برخورد معمول با ابیات فردوسی، بهویژه در مقایسه با تغییرات جزئی که در ابیات برگرفته از نظامی و اسدی طوسی دیده میشود، به میزان فراوانی دارای ّی تاریخ نسخههای ّف است. درست است که انعطاف متنی، ویژگی کل ناپایداری و دخل و تصر ّ ر نزدیک میشود و ّ ا در فیروزشاهنامه این ویژگی به مرز بیپروایی و تهو ّ ی شاهنامه است، ام خط ّف آشکار در سرودههای فردوسی است. اشعار اصلی فردوسی با ابیاتی به نتیجۀ آن دخل و تصر همان سبک و شیوه آمیخته و »رقیق« شدهاند، و این ابیات افزوده یا همان گونه که مشاهده کردیم، ً جعلی و ساختگی هستند، یا - فقط تا حدودی - بر اساس اصل شعر فردوسی. در اینجا کامال چند نمونه میآورم: 37 سال دوم پاییز و زمستان بــه کـــــام تــو بــــادا سپهــــر بـــلنـــد دلــت شــاد بــادا، تنــت بــی گزنــد )بیغمی، ج :1 190( در شاهنامه، مصرع نخست دو مرتبه در داستان بیژن و منیژه آمده است، اما در هر دو مرتبه، مصرع دوم متفاوت است: بــه کـــــام تــو بـــادا سپهـــر بلنــــد! بـــه جـــان تـــو هرگـــز مبـــادا گزنـــد! )خ.م، د :3 ،344 ب 550( بـــه کـــــام تـو بــــادا ســـپـــهر بلنـد! ز چشم بــدانــت مـــــبــادا گــــزند! )خ.م، د :3 ،372 ب 913( نبودن متنی تثبیت شده باعث گشته گونهها )واریانتها( و انواع مختلفی که در هیچ یک از نسخههای شاهنامه وجود ندارند به متن داستان راه یابد. از این رو فیروزشاهنامه آمده است: ز بــس نیــزه و گــرز و پــوالد و تیــغ تــو گفتــی همیســنگ بــارد ز میــغ )بیغمی، ج :1 101( ]25[ )خ.م، د :3 ،229 ب 2038(؛ که بیغمی »سنگ« را بهسادگی جانشین »ژاله« کرده است یا: همــه دشــت مغــز ســر و پــای و دســت نبــد بــر زمیــن هیــچ جــای نشســت )بیغمی، ج :1 110( چنین ضبطی در هیچ یک از چاپهای شاهنامه وجود ندارد. در چاپ خالقی این بیت به صورت زیر آمده است: همــه دشــت مغــز و ســر و دســت و پـای همانــا نبــد بــر زمیــن نیــز جــای )خ.م، د :4 ،232 ب 977( نمونهای دیگر: شـــبی بـــود تاریـــک ماننـــد قیـــر نــه بهــرام پیــدا، نــه کیــوان، نــه تیــر )بیغمی، ج :1 780( 38 سال دوم پاییز و زمستان در نسخۀ اصل، این بیت مشهور آغاز داستان بیژن و منیژه چنین است: شــبی چــون شــبه روی شســته بــه قیــر نــه بهــرام پیــدا، نــه کیــوان، نــه تیــر )خ.م، د :3 ،303 ب 1( اکنون اجازه دهید در مورد کارکرد و معنای تضمین ابیات شاهنامه در داستانها، چند نتیجۀ اولیه بگیرم. به نظر میرسد که کار درج و تضمین ابیات از این حماسه در روایتهای منثور ً نوعی مطابقت عامیانه از سدۀ نهم به بعد انگیزه و شتاب بیشتری یافته بوده است. این امر احتماال دادن ادب عامه با ادبیات فاخر و بهره گیری از روشی در ادبیات فاخر بود که حداکثر تا سدۀ هفتم وضعیتی متعارف و هنجارین پیدا کرده بود. فقدان درج و تضمین از شاهنامۀ فردوسی در ً گواه نوعی ّف و سمک عیار، ظاهرا داستانهای اولیه مانند دارابنامه، اسکندرنامۀ مجهولالمؤل ّ ال در سدۀ پنجم، ششم و اوایل ّ هی، بیاعتنایی یا شاید ناآ گاهی داستاننویسان مشهور و فع بیتوج سدۀ هفتم نسبت به شاهکار فردوسی است. من با قید احتیاط فرضیهای را مطرح خواهم ساخت ً تا سدۀ نهم اقبال و استقبال ادبی از شاهنامه محدود به محافل درباری )یا به مبنی بر اینکه احتماال عبارت بهتر، محافل فرهیختگان( و بیش و پیش از همه در غزلیات، اشعار حماسی و نوشتههای تاریخی بود، در حالی که ورود و نفوذ شاهنامه در ادبیات عامیانۀ منثور مدتی طوالنی پس از این زمان رخ داد. برای آزمودن و اثبات این فرضیه و سایر فرضیاتی که تاکنون مطرح شده است، من دومین ّف استخراج کردهام، دسته از شواهد را که از داستانی دیگر، یعنی از اسکندرنامۀ مجهولالمؤل بررسی و تحلیل خواهم کرد. ّف و شواهدی از داستانهای تضمینشده اسکندرنامۀ مجهولالمؤل اسکندرنامه نمونهای نادر و کمیاب از نثر پارسی سدههای میانه است، زیرا مراحل مختلف زمانی پدید آمدن آن را به گونهای عینی و ملموس میتوان مشاهده کرد. پیش از این، بهاختصار به این نکته اشاره کردم که این داستان در اواخر سدۀ ششم تألیف شده است و آنچه امروز در دست داریم، در واقع نسخۀ مربوط به سدۀ هشتم از این اثر است که اساس تصحیح ایرج افشار واقع ]26[، بنابراین در اینجا شده است. من در جای دیگری به مسئلۀ پدید آمدن اسکندرنامه پرداختهام تنها و بهکوتاهی نکاتی را مطرح خواهم ساخت که به کار بحث حاضر بیاید. به دلیل کمبود شدید اطالعات و اشارات تاریخی دربارۀ اسکندرنامه و ناقص بودن تنها نسخۀ ّ ی موجود از آن که فاقد چندین صفحه از آغاز و بخش قابل توجهی از بخش پایانی است، خط تنها راه شناخت مراحل تولید اثر، بررسی بافت فراروایتی آن است. بررسی دقیق نشانگرهای 39 سال دوم پاییز و زمستان فراروایتی مرا به این نتیجه رساند که حداقل سه کنشگر به طور متوالی در ساخت چندالیۀ این ّ ر و کاتب. از آنجایی که ّ ح/محر ّف، مصح داستان نقش داشتهاند. این سه عبارتند از راوی/مؤل هیچ زمینه و اطالعات تاریخی در باب این سه کنشگر در داستان وجود ندارد، هویت آنها ّ ر و کاتب ّ ح/محر را نمیتوان شناسایی کرد؛ بنابراین، نمیتوان این گزاره را که »بهواقع مصح یک شخص نبودهاند« رد کرد. در هر حال، وقتی از کارکردهای این سه کنشگر صحبت ّف در داستان آشکار و واضح نیست، بلکه میشود، میتوان چنین گفت: حضور راوی/ مؤل از ویژگیهای ساختاری اثر میتوان به وجود و حضور او پی برد. تنها اشاره به راوی آنجاست ً تند و عتابآلود میگوید: »جمعآورندۀ این کتاب حکایتی ّ ر با لحنی نسبتا ّ ح/محر که مصح چند از معجزات عیسی علیه السالم هم اینجا نوشته بود که در کتب دیگر یافته و اغلب مردم ّ ر هستم، آنها را ّ ح/محر خود شنیده و خوانده باشند، هم وضع کردیم )یعنی من که مصح حذف کردم( تا از حکایت اسکندر باز نمانیم و خوانندگان این داستان از سر سخن نیفتند )اسکندرنامه: ،352 سطر 15-18(. از این سخن دو نکتۀ مهم میتوان استنباط است. نخست اینکه مشخص میشود متن ً متعلق به سدۀ ششم است، حاوی مطالبی روایی بوده که به پیروی اصلی اولیه که احتماال از میا گرهارت]27[، ترجیح میدهم آنها را به عنوان داستانهای درج و تضمینشده تعریف کنم. داستانهای درج و تضمینشده که در درون روایت اصلی گنجانده میشوند، بر خالف ّتتر از روایت اصلی هستند؛ بنابراین هم از ً کوتاهتر و کماهمی ،1 معموال ً داستانهای پیرامونی ّ ر مستقیما ّ ح/محر نظر ساختاری و هم از نظر زمینهای تابع آن هستند. دودیگر اینکه، مصح در متن اصلی دخالت کرده و داستانهای درج و تضمینشده را حذف و تلخیص کرده است. ّ ر در کار تصحیح خود ّ ح/محر همان گونه که بالفاصله بعد از این نشان خواهم داد، مصح از راهبردهای خاصی که خودش وضع کرده بوده، پیروی مینموده و آن راهبردها ارتباط ّ ر ّ ح/محر مستقیمی با موضوع استقبال از شاهنامه در سدۀ هشتم یعنی در دورۀ فعالیت مصح دارد. تعداد داستانهای درج شده در اسکندرنامه - چه آنها که روایت شدهاند، چه آنها ً همۀ آنها را که به صورت فهرستوار ذکر شدهاند- در مجموع 37 داستان است. تقریبا داستانگویان حرفهای و مبتدی برای اسکندر روایت کردهاند. در میان داستانگویان مبتدی، وزیر اسکندر، ارسطو برجستهترین چهره است. با توجه به هدف این جستار، من بر آن ّ ر بهصراحت شاهنامه ّ ح/محر داستانهای درج و تضمینشدهای تمرکز میکنم که خود مصح ّ فی کرده است. را منشأ آنها معر story-frame 1. 40 سال دوم پاییز و زمستان ّف فهرست :1 داستانهای حماسی در اسکندرنامۀ مجهولالمؤل عالوه بر موضوع داستان- یا در بیشتر موارد موضوع مجموعهای از داستانها- و مکان آنها ّ مشی او را در ّ ر است و خط ّ ح/محر در اسکندرنامه، این فهرست حاوی اظهار نظرهای مصح تصحیح متن آشکار میسازد. عالمت ستاره )*( داستانهایی را نشان میدهد که به نوعی در ّ ر قرار گرفتهاند. ّ ح/محر معرض دخالت مصح .1 *دربارۀ ضحاک؛ کارهای برجستۀ کاوۀ آهنگر، فریدون، سام )به جای »سلم«(، تور و دختر سرو یمن، کشتن ایرج، پادشاهی منوچهر )ص ،129 سطر 12-20(: پس آن مرد ]...[ جمله با شاه اسکندر بگفت بعینها چنان که در شهنامه فردوسی نظم داده ّ ۀ اسکندر و حکایتی که است و اغلب خوانندگان را معلوم باشد و ما درین کتاب اال قص ّ ه از اندام بیرون میافتد و خوانندگان ملول از نوادر و غر]ا[یب باشد باز نمیگوییم که قص ّ ۀ اسکندر فراموش میکنند. میشوند و قص .2 داستان پادشاه یمن، وزیر حکیم او و دختر شاه عرب )ص ،157 سطر 10-14 و ص ،162 سطر 15-18(: ّ ا حکایتی گفتهایم ]نگفتهایم و اگرچه ما گفتهایم که حکایتها وضع میکنیم ازین کتاب، ام ّ ل و مشهور باشد و از خواندن آن ماللت و زحمت خاطر بود و حکایتی که )م([ که مطو غریبتر و مختصرتر باشد، بازگوییم که بدین قدر کتاب دراز نگردد و از اندام بیرون نشود، . ]28[ و همه حکایتها که درین کتاب بیاوردیم بر پنج طبق کاغذ نیاید ... و این حکایت پیش شاهان گفتن سبب آن بود که در خورد بود در خدمت بزرگوار ِک عرب و َ ل پادشاه. و این حکایت در شهنامه فردوسی نظم داده است و بر دختر طایر م اردشیر مینهد، و خدا علیمتر است به درستی آن. و ما این جایگاه از برای فایده و مختصری نوشتیم. .3 * داستان ملکه همای و پسرش، داراب )،191 سطر 10-13(: ّ ۀ آنکه پسر را حکیم ارسطاطالیس خدمت کرد و حکایت همای چهرآزاد، زن بهمن و قص از برای پادشاهی در آب انداخت و به دست گازر افتاد و او را داراب نام کردند و تا به مادر باز رسید و به پادشاهی بنشست بر تخت بهمن اسفندیار چنانکه در شهنامه است، بازگفت. .4 * داستان سیاووش، کیخسرو و نبردشان با افراسیاب )،201 سطر 10-17(: ّ ۀ سیاوش و کیخسرو بازخواست و ارسطاطالیس در آن شب پیش شاه بود و شاه از وی قص 41 سال دوم پاییز و زمستان ّ هها از برای شاه باز گفت چنانکه در شهنامه ّ ۀ ایشان با افراسیاب ]...[ پس حکیم این قص قص مذکور است و اینجا بازگفتن تطویلی دارد و این داستانها خود بر خاطر اغلب مردمان باشد که از شهنامه خوانده باشند. پس حکیم ارسطاطالیس این حکایت بازگفت. .5 * اسیر کردن هوم افراسیاب را )،207 16-13(: ّ ه با شاه »و او ]افراسیاب[ را من ]هوم[ گرفتم و به دست کیخسرو بازدادم« و ]هوم[ آن قص ]اسکندر[ بازگفت که او را چون گرفتم چنانکه در شهنامه منقول است. .6 * انتقام گرفتن کیخسرو از افراسیاب؛ ناپدید شدن کیخسرو )،207 سطر 19 تا ،208 سطر 3(: ّ ل تا آخر چنانکه در شهنامه به نظم فردوسی طوسی پس حکیم آن داستان با شاه بازگفت از او گفته است. تا بدانجا بازگفت که کیخسرو از میان لشکر برفت و پادشاهی به شاه لهراسب داد و او ]کیخسرو[ ناپدید شد و پهلوانان بعضی که با وی بشدند، در زیر برف بماندند. .7 حکایت شاه فرغانه و حکومت عدل )ص ،240 سطر ،20 تا ص ،241 سطر 1(: و این حکایت در شهنامه بر بهرام گور میبندند و در سیر ملوک بر نوشروان عادل و خدای علیمتر به درستی آن و ما از برای مختصری نوشتیم در این جایگاه. .8 * داستان کارهای گشتاسپ در روم؛ جنگ با ارجاسپ؛ هفت خوان اسفندیار )،249 سطر 7-13(: ّ ۀ گشتاسپ و رفتن آن حشم به جانب روم و کتایون را به زن کردن و بازآمدن پس حکیم قص ]به ایران[ و بر تخت نشستن و آن هنرها که از شاه گشتاسپ در روم ظاهر گشت، از کشتن ّ ه حکایت جنگ ارجاسپ اژدها و گرگ جمله با شاه ]اسکندر[ بگفت و در عقب این قص و صفت هفت خان اسفندیار و رفتنش به روئین دژ و برون آوردن خواهران را از بند، جمله بهشرح چنانکه در شهنامه نوشته است، بازگفت و اینجا ]یعنی در اسکندرنامه[ نوشتن درازنای دارد. .9 * داستانهای کشتن رستم اسفندیار را؛ سهراب و رستم؛ بهمن و فرامرز )،249 سطر 14-16(: و شاه ]اسکندر[ هر شب بدین حکایتها مشغول بود و داستان ]کشته شدن[ اسفندیار بر ّ ۀ بهمن با فرامرز، جمله ّ ۀ سهراب با رستم و قص دست رستم بازخواست از حکیم و قص حکیم بازگفت ... ً زیاد است ّف اصلی کتاب در آن درج و تضمین کرده، نسبتا ً مؤل تعداد داستانهایی که ظاهرا 42 سال دوم پاییز و زمستان ً حماسی ّ کتاب را تشکیل میدهد. اینها تنها داستانهای ماهیتا یعنی حدود یک چهارم از کل ّ ر ّ ح/محر ً در نوع قصص االنبیا جای میگیرند. مصح اسکندرنامه هستند؛ بقیۀ داستانها عمدتا ُه مجموعه داستان، هفت مجموعه را حذف یا بسیار خالصه کند. در این تصمیم میگیرد از میان ن کار، راهنمای او »شیوه و راهبرد خاصی در تصحیح« است که شامل کوتاهی، یکدستی و همگنی روایی، و توجه به مخاطبان بالقوهاش با هدف مجذوب نگه داشتن و سرگرم کردن آنها با غرابت و ّ ر با پایبندی به »راهبرد تصحیح« خود مبنی بر حفظ کامل ّ ح/محر نادر بودن داستانهاست. مصح داستانهای »نادرتر و کوتاهتر« و حذف داستانهای »طوالنی و مشهور«، از داستانهای مربوط به ضحاک، فریدون، سلم، تور و ایرج، کیخسرو، افراسیاب، سیاووش، ماجراهای گشتاسپ در روم، جنگ او با ارجاسپ، هفت خوان اسفندیار، رستم و ... صرف نظر میکند. تنها دو داستان به دلیل آنکه در آن زمان نادر و غریب شمرده میشدند، از این قرعۀ همگانی جان به در میبرند و این ّف از بخش ساسانیان )بخش تاریخی( شاهنامه به وام گرفته بوده دو، داستانهایی هستند که مؤل است: یکی داستان شاه اردشیر و دختر اردوان )شمارۀ 2 در فهرست باال(؛ و دیگری، داستان بهرام ّ ر با اینکه منبع داستان ّ ح/محر گور و همسر باغبان )شمارۀ 7 در فهرست باال(. با این حال، مصح ِک َ ل ّ ا قهرمانان آن را بهاشتباه اردشیر و دختر طائر، م نخست را شاهنامۀ فردوسی معرفی میکند، ام عرب میداند و بدین ترتیب این قسمت را با داستان مالکه و شاپور ذواالکتاف تلفیق میکند ]29[. اگر این داستان شهرت کافی میداشت، امکان این تلفیق و درهمآمیزی و درهم میآمیزد ّ ح/ ّ ر نمیبود. در مورد داستان بهرام گور و همسر باغبان، به نظر میرسد که مصح بهسادگی میس ّ ر در مورد اصل و ریشۀ داستان که در نسخۀ اسکندرنامه به پادشاه فرغانه مرتبط است، دچار محر ّ ر با اتخاذ موضعی علمی، میکوشد منبع محتمل ّ ح/محر سردرگمی و حیرت شده است. مصح این داستان را چه در شاهنامه و چه در اثری متعلق به نوع ادبی سیرالملوک ردیابی کند و میگوید: »این حکایت در شهنامه بر بهرام گور میبندند و در سیر ملوک بر نوشروان عادل، و خدای علیمتر ّ ه را نادیده ّ ع در فرهنگ عام ّ ع و پذیرش تنو ]30[. او با این کار، قاعدۀ اساسی تنو به درستی آن« ّ هگویی شفاهی عمل میکرده، ّت قص ّف اصلی که مطابق با قراردادهای سن ً مؤل میگیرد؛ احتماال ّ ه داشته و بر حسب آن عمل میکرده است. به این قاعده توج ّ ر با داستانهای برگرفته از شاهنامه، نتیجه گیریهای اصلی مرا در مورد ّ ح/محر برخورد مصح »میزان محبوبیت« این حماسه که بر اساس تجزیه و تحلیل تضمینهای شعری فیروزشاهنامه ّف این داستان سدۀ نهمی، اکثر تصاویر پیشنهاد کردهام، تأیید میکند. درست همان گونه که مؤل شعری خود را یا با تکیه بر حافظه یا با استناد بر مجموعهای از نقل قولها که در آنها ابیات بر ]31[، از قسمتهای معروف شاهنامه- به اصطالح بخش اساس موضوع مرتب و منظم شدهاند ّ ر اسکندرنامه تصمیم میگیرد تا داستانهای ّ ح/محر »پهلوانی«- گرفته است، به همین شیوه مصح همان قسمتها را به بهانۀ »بسیار شناخته و معروف بودن« حذف کند: »... این داستانها خود ]32[. بنابراین، مقایسۀ رویکرد دو بر خاطر اغلب مردمان باشد که از شهنامه خوانده باشند« 43 سال دوم پاییز و زمستان ً مشابهی به دست میدهد. ّف سدههای میانه نسبت به روایات و مطالب شاهنامه نتایج کامال مؤل با اطمینان میتوان نتیجه گرفت که در دو سدۀ هشتم و نهم که توجه و عالقۀ اصلی به بخش »پهلوانی« شاهنامه معطوف شده بود، تداومی در الگوهای دریافت و استقبال ]شاهنامه[ وجود داشته است. در مقابل، به نظر میرسد که در ادبیات منثور عامیانه مجموعۀ داستانهای بخش ّ ر فرهیختۀ اسکندرنامه نسبت به ّ ح/محر ّی مصح ساسانیان مغفول و نادیده واقع شده است، و حت جزئیات ]آنچه از این بخش[ ارائه کرده، اطمینان نداشته است. ّ ا تاکنون دربارۀ نگاه و نگرش موجود در سدۀ هشتم نسبت به حماسۀ فردوسی بحث کردهام؛ ام ّ ال خود قرار گرفت، ّف اصلی اسکندرنامه در سدۀ ششم که تحت الشعاع جانشین فع در مورد مؤل ّف چه شناخت و دانشی از شاهنامه داشت و آیا آن داستانهای حماسی چه میتوان گفت؟ مؤل ً از حماسۀ فردوسی برگرفته شده بود؟ که وی در نسخۀ خود از داستان اسکندر گنجانده بود، واقعا ّ ر، ّ ح/محر ّف اصلی، بر خالف مصح در اینجا ما خود را بر زمینی سست و لغزنده مییابیم. مؤل ً با اقتباسی منثور از مطالبی حماسی سر و کار داریم منابع خود را مشخص نکرده است. ما مطمئنا ّ ا این مطالب نامشخص هستند؛ شاید از شاهنامۀ که از نظر مضمونی شبیه شاهنامه است، ام ّف فردوسی گرفته شده باشند، یا شاید از برخی روایات حماسی موازی که بنا بر گواهی مؤل ناشناختۀ مجمل التواریخ و القصص یا شهمردان بن ابیالخیر در نزهتنامۀ عالیی، همچنان ]33[. احتمال دوم خیلی دور از ذهن نیست. نخست در سدۀ ششم بهفراوانی موجود بوده است اینکه روایت اصلی اسکندر در این داستان، نه تنها ارتباط اندکی با روایت شاهنامه دارد، بلکه ]34[. دو دیگر اینکه در دو مملو از مضامین اضافی ناشناختهای نسبت به حماسۀ فردوسی است ّ ر آنها را حذف نکرده است، تفاوتها و اختالفهای ّ ح/محر داستان درج و تضمینشده که مصح بسیاری نسبت به روایات و واریانتهای موجود در شاهنامه از همان داستانها وجود دارد از جمله تغییراتی در زمینۀ واقعیتهای فرهنگی، تأ کیدهایی مربوط به جهانبینی و تفاوتهایی ّ ر مبنی بر اینکه »این ّ ح/محر ]35[. در این زمینه، به نظر میرسد اظهارات مصح از نظر نوع ادبی ِک عرب و اردشیر مینهد، َ ل حکایت در شهنامه فردوسی نظم داده است و ]آن را[ بر دختر طائر، م ]36[ به منبع دیگری برای داستان اصلی اشاره میکند و تالش و خدا علیمتر است به درستی آن« ً در زمان او، یعنی سدۀ ّ ر برای مطابقت دادن آن با روایت فردوسی را که احتماال ّ ح/محر مصح هشتم نسخهای معتبر -اگر نگوییم تنها نسخۀ معتبر – به شمار میآمده، نقش بر آب میکند. ّت حماسی ماندگار و حیاتی در نثر عامیانۀ سدۀ هشتم فرضیۀ من مبنی بر وجود یک سن ّ از شاهنامه بوده است، از خالل داستان دیگری به نام دارابنامه منسوب به ابوطاهر که مستقل طرسوسی تأیید میشود. 44 سال دوم پاییز و زمستان ّ از شاهنامه ّ تی حماسی مستقل دارابنامۀ ابوطاهر طرسوسی به عنوان شاهدی بر وجود سن در دارابنامه داستان ّ هایی بسیار خاص و غیرمعمول از همای، پسرش داراب و اسکندر روایت . عالوه بر این، ]37[ ً هیچ وجه اشتراکی با نسخۀ متعارف شاهنامۀ فردوسی ندارند میشود که تقریبا دارابنامه حاوی انبوهی از اشارات به سازهها و داستانهای فرعی مربوط به کردارهای شاهان و ً صبغۀ اسالمی بر آنها پهلوانان مختلف ایرانی است که نمونهای مشابه در شاهنامه ندارند و غالبا پاشیده شده است. از اینجاست که در این کتاب، اشاراتی به داستانهای فرعی عبور فریدون با ارابههای بادباندار از صحرای جابلقا؛ جنگ میان کوش فیلدندان )کذا( و سام نریمان، پهلوان فریدون شاه؛ غرق شدن سپاه سام نریمان در دریای شن و ماسه در لشکرکشیاش به هند را . در ]39[ . از جزیرهای دور که کیخسرو بر آن قلعهای ساخته است، آ گاهی مییابیم ]38[ مییابیم مورد بتی در هیکلی )معبدی( یونانی سخن گفته میشود که پیروزی کیخسرو بر افراسیاب را پیشگویی کرده بوده است و همچنین از فرزندان ارزوعد، از تخمۀ پشنگ روایت میشود که در اقیانوس هند شارستانهایی )دژهایی( بر آورده بودند و در آنجا با خوردن ماهی گذران میکردند . ]40[ و غیره ّل غنی راوی دارابنامه، او را به ابداع سازههایی سوق داده ً میتوان گمان برد که تخی ّما مسل تا پادشاهان و پهلوانان ایران را با محیط جغرافیاییای که بخشهایی خاص از روایت خود را در آن قرار داده، یعنی یونان و هند پیوند دهد. با این حال، روش مختصر و مقتصدانه در اشاره به برخی سازهها نشاندهندۀ آ گاهی و شناخت قبلی مخاطبان از داستانهایی است که راوی به آنها ّ الیت اشاره میکند. از قرار معلوم دارابنامه گزارشهای حماسی دیگری را حفظ میکند که در فع ّ هگویانی که از الیههای کهن روایات ّ هگویان مردمی سدههای میانه ریشه دارد؛ قص چندوجهی قص شفاهی ایرانی تغذیه میکردند و آنها را با عناصر وام گرفته شده از فرهنگ عامۀ اسالمی جمع و تلفیق مینمودند. ً غیرعادی که در دارابنامه به شخصیت نوذر، پادشاه ایران داده شده و این نکته را نقشی نسبتا در دو موقعیت به آن اشاره گردیده است، آشکار میسازد. داشتن اسبی معروف به نام شبدیز را به ّ ا بنا بر شاهنامه، شبدیز نام ]41[. ام او نسبت داده میشود که همتای رخش افسانهای رستم است نریان وفادار خسرو پرویز بوده است، و نوذر به داشتن اسب شهرتی ندارد. عالوه بر این، در این ُ ود جمشید در اختیارشان بوده، به این داستان، از نوذر به عنوان یکی از اسالف دالور داراب که خ ُ ود جمشید( از ضحاک به فریدون، از فریدون به ایرج رسیده بود صورت یاد شده است: »]...[ )خ و از ایرج به نوذر و از نوذر به زادشم، از زادشم به افراسیاب، از افراسیاب به سیاوخش رسید بدان ّام که به توران زمین رفت و از سیاوخش باز به افراسیاب رسید و چون افراسیاب را کیخسرو ای قهر کرد و خزینه برداشت، آن خود و زره به کیخسرو افتاد و از کیخسرو به لهراسپ رسید و از لهراسپ به گشتاسپ و از گشتاسپ به اسفندیار و از اسفندیار به بهمن و از بهمن به همای و از 45 سال دوم پاییز و زمستان ]42[. در این زنجیرۀ وراثت دقیق و همراه با جزئیات، نام منوچهر، پدر نوذر همای به داراب رسید« به گونهای شگفت حذف شده است؛ بنا بر روایت فردوسی منوچهر جانشین ایرج میشود و از ّت حماسی ایران آن گونه ّ م است. در واقع، در سن هر جهت بر پسر نگونبخت خویش، نوذر مقد ّت، او به صورت که امروز در دست داریم، نگرشی منفی نسبت به نوذر وجود دارد؛ در این سن فرمانروایی شکست خورده که ضعفش منجر به نخستین هجوم بیگانگان، یعنی حملۀ افراسیاب ]43[. همچنین این نگرش بسیار منفی نسبت به نوذر از ویژگیهای به ایران شد، تصویر میشود ]44[. عالوه بر این، منابع پهلوی نوذر ّ الی( است بازخوانیهای عامیانۀ جدید از شاهنامه به نثر )نق ّی در شمار پادشاهان ایران به حساب نیاوردهاند، زیرا بنا بر این منابع، او پیش از آن، را به طور کل . ]45[ در زمان سلطنت منوچهر به دست افراسیاب کشته شد برجستگی و اهمیت نسبی نوذر در دارابنامه در مقایسه با مطالب حماسی موجود که ً در شاهنامۀ فردوسی جلوهگر شده است، غیرعادی است؛ این امر حاکی از وجود روایات عمدتا ]حماسی و اساطیری[ دیگری در سدۀ ششم است که نوذر و خاندانش را به شکلی مثبت به تصویر میکشیدهاند. چنین تصویری ممکن است تحت تأثیر مسایل و مالحظات سرزمینی و/ یا قومی شکل گرفته باشد؛ بنابراین، میتوان گفت که شخصیت نوذر و جانشینان او برای محافلی ً شاید آن محافل آنان که دارابنامه در آنها ساخته و پرداخته شده، اهمیتی ویژه داشته است مثال . ]46[ را نیاکان خویش میدانستهاند نتیجه ً متأخر یعنی در سدۀ هشتم ّ لیه نشان میدهد که در دورۀ نسبتا مدارک و شواهدی از داستانهای او و نهم، ابیات، مطالب و روایات شاهنامۀ فردوسی به گونهای گسترده در ادبیات منثور عامیانه گنجانده شده است. به نظر میرسد اقبال و استقبال از شاهنامه در محیط عامیانۀ سدههای میانه با تقدیس این حماسه در ادبیات »فرهیخته« و درباری مرتبط بوده است که در آن ادبیات، این حماسه به ابزاری کارا و مفید برای مشروعیت بخشیدن به حاکمان غیر ایرانی ترک و مغول بدل . در سدۀ نهم شاهنامه فردوسی جایگاه ویژهای را در تمام سطوح نظام ادبی ]47[ گشته بوده است ّ ر بود در سدههای آینده نیز جایگاه منحصر بهفرد خود پارسی به خود اختصاص داده بود و مقر را حفظ کند. در نتیجه، دیگر گزارشهای حماسی که با روایتهای فردوسی تفاوت داشتند، به ّت ّ ر( و گاهی اوقات در بقایای سن حاشیه رانده شدند و در حماسههای به اصطالح ثانویه )متأخ ّ الی که زمانی بسیار سر زنده و شاداب بود، ظاهر میگشتند. نق 46 سال دوم پاییز و زمستان یادداشتها .“NĀMA-ŠĀH BĀYSONḠORĪ “,Motlagh-Khaleghi Djalal See] 1[ بـرای دیـدن متـن زندگینامـۀ داسـتانی فردوسـی در مقدمـۀ شـاهنامۀ بایسـنقری همـراه بـا تفسـیر، رک: ّ ــد امیــن ریاحــی، سرچشــمههای فردوسیشناســی، .349-418 محم ّ خ به ترتیب، رک: ّ ط این دو مور ]2[ برای دیدن استقرار و گسترش شاهنامه توس .“Mongol Iran’l dans culturelle resistance et passe du Conscience “,Chirvani-anMeliki Souren Assadullah”; reception in study a; princes for mirror as nâme-Šâh The “,Meisami .S Julie ;115 ,rivoyati nasri ,Salimov Yuri]  3[ ّ د سرور موالیی، »بحثی دربارۀ داستان سمک عیار«، 1129-1130؛ حسینعلی بیهقی، پژوهش و محم بررسی، .45 ,“elements Formal “,idem; 228-30 6-7, .esp ,”romances popular Persian “,Hanaway William]  4[ 114-18. ,rivoyati nasri ,Salimov Yuri; 143-44 ّ ل دربارۀ ویژگیهای شفاهی حفظ شده در نوع ادبی داستان، رک: ]5[ برای مشاهدۀ بحثی مفص 660-75. ,“literature Persian medieval in Orality “,Rubanovich Julia ّ دجعفر محجوب، ]6[ طرطوسی، دارابنامه. برای مشاهدۀ گونههای مختلف از نسب مؤلف، رک: محم ّ ل حسین اسماعیلی: ابومسلمنامه، »سرگذشت حماسی«، 201-202؛ و همین اواخر تحقیق مفص مقدمۀ مصحح، ج :1 .181-191 ]7[ طرطوسی، ابومسلمنامه. ]8[ ارجانی، سمک عیار. ]9[ اسکندرنامۀ مجهولالمؤلف. ]10[ بیغمی، فیروزشاهنامه. ]11[ بیغمی، ج :2 .765-766 ]12[ این اواخر محمود امیدساالر دربارۀ تاریخ تألیف دارابنامه بحثی کرده و سدۀ ششم را زمان تألیف کتاب دانسته است. ّ ر سدههای میانه در متن اصلی یک داستان، رک: ّ ح/ محر ]13[ برای دیدن بحث دربارۀ دخالتهای مصح reconstruction The “,idem; 78-74 ,”narration-meta and Storytelling “,Rubanovich Julia 235-37. ,“event storytelling a of 47 سال دوم پاییز و زمستان ]14[ برای مثال، رک: 247-248. ,“intertextuality medieval of Aspects “,Rubanovich Julia 106. 11-12, ,ayyâr ‘e-Samak de livre Le ,Gaillard Marina]  15[ ]16[ به این ترتیب، ذبیح الله صفا اشعاری از دقیقی، کسایی، فردوسی، سنایی، ابوالفرج رونی، عمعق بخاری، ادیب صابر، انوری، عبدالواسع جبلی، نظامی، سعدی، لبیبی، حافظ و اوحدی مراغهای را شناسایی کرده است. با این حال، بیشتر اشعار تضمینشده ناشناخته باقی ماندهاند. ]17[ روبانوویچ به اشتباه داستان رستم و سهراب را مربوط به دورۀ پادشاهی کیخسرو دانسته بود که اصالح شد)م(. ]18[ ضیاء الدین سجادی، »شاهنامه در تاریخ جهانگشای جوینی«، بهویژه صص: .241-242 ّ ا در اینجا به آن نمیپردازم. سه بیت ّ ر نیز در دست است، ام ]19[ الزم به ذکر است که حمزهنامهای متأخ از پنج بیت وام گرفته شده از شاهنامه )خ.م، د :3 ،184 ش 18؛ خ.م، د :8 ،423 ش 10؛ چاپ مسکو، ج :1 ،257 ب 243( - به ترتیب یازده، چهار و دو بار در فضای روایی مشابهی تکرار میشوند. ]20[ مصرع دوم در شاهنامه چنین است: همان تاب او چشم را خواب داد )م(. ّ نده مر میغ را« را روبانوویچ چنین معنی کرده: ابرها را با شمشیر بریدهاند؛ ولی ]21[ مصرع »بدان تیغ بر ّد )غرض ّ نده مر میغ را« یعنی شمشیری که میتوانست ابر را ببر ُد آن تیغ بر در چاپ خالقی آمده است: »ب تیزی یا بلندی شمشیر است( )م(. ]22[ در شاهنامۀ چاپ خالقی مطلق »سپاهش« ضبط شده و »سپاهی« در پاورقی 1 به عنوان نسخه بدل آمده است )م(. ]23[ روبانوویچ به اشتباه شمارۀ بیت را 425 و 427 نوشته بود )م(. historian The “,idem; 187 ,”ṣudūr-al Rāḥat s’Rāvandī “,Meisami .S Julie .Cf]  24[ 104. ,“poet the and ]25[ مصرع نخست این بیت هم در شاهنامه متفاوت است: ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ/ تو گفتی همی ژاله بارد ز میغ )م(. 71-79. ,“narration-meta and Storytelling “,Rubanovich]  26[ 388-389. ,telling-story of art The ,Gerhardt .I Mia]  27[ ّ ی مؤید این مطلب است که ّ ی نسخۀ خط ]28[ به نظر میرسد که این سخنان در مورد محدودیتهای ماد ّ ر بهواقع ممکن است همان کاتب باشد. ّ ح/ محر مصح ]29[ اسکندرنامه، .162 برای دیدن داستان عشق مالکه به شاپور ذواالکتاف در شاهنامه، رک: خ.م، د :6 ،293-299 ب .25-163 ]30[ اسکندرنامه، .240-241 48 سال دوم پاییز و زمستان ]31[ برای دیدن بحث دربارۀ احتمال چنین امری، رک: 256-258. ,“intertextuality medieval of Aspects “,Rubanovich ]32[ اسکندرنامه، .201 ]33[ به ترتیب، رک: مجمل التواریخ و القصص، برگ 2 ر؛ نزهتنامۀ عالیی، شهمردان بن ابی الخیر، صص .319-349 ]34[ برای دیدن مقایسه و تطبیق مضمونی گونههای مختلف داستان اسکندر در اسکندرنامه و شاهنامه، رک: 1 appendix ,canon literary the Beyond ,Rubanovich؛ و برای دیدن مقایسه و تطبیق جزئی، رک: 100-102 71-81, ,“romances popular Persian “,Hanaway. ّ ل، رک: 130-135 ,canon literary the Beyond ,Rubanovich. ]35[ برای دیدن تحلیل مفص ]36[ اسکندرنامه، .162 ]37[ برای دیدن مقایسۀ و تطبیق مضمونی، رک: appendix ,canon literary the Beyond ,Rubanovich 1؛ و برای دیدن مقایسه و تطبیقی جزئی، رک: 102- 71-81, ,“romances popular Persian “,Hanaway .108 ]38[ نک: دارابنامه، به ترتیب: ج :2 306-307؛ ج :2 360-361؛ ج :2 .252 ]39[ دارابنامه، ج :1 .159 ]40[ دارابنامه، به ترتیب: ج :1 236؛ ج :2 .307 ]41[ دارابنامه، ج :2 .196 ]42[ دارابنامه، ج :1 .70-71 ]43[ شاهنامه، د :1 ،285-316 ب 1-451؛ مجمل التواریخ و القصص، برگ 17ر؛ ,alibi‘Tha-al 109-24 ,rois des histoire؛ نیز رک: ذبیح الله صفا، حماسهسرایی در ایران، .478-480 ]44[ جمشید صداقتنژاد، طومار کهن، 12-30؛ هفت لشکر، -159 .156 572. ,“Afrāsīāb “,Yarshater Ehsan]  45[ َ با پرورش َ « بهعنوان نام خاندان )نوذریان( به کار میرود. نئوتر ]46[ در اوستا، نام نوذر به صورت »نئوتر َ در رام گلههای اسبهای تندرو سرزمین ایران مرتبط است )آبان یشت )86(؛ ارت یشت )55(؛ نئوتر یشت )35(، البته بدون ارتباط با اسب، نیز ذکر شده است؛ ارتباط این نام با اسب بسیار جالب است، زیرا میتواند توضیحی برای ظهور شبدیز، اسب نوذر در دارابنامۀ طرسوسی باشد. روایات منعکس َ را با تورانیانی پیوند میدهد که به طور متعارف نمادی از دشمنان نهایی ایران هستند شده در اوستا، نئوتر ّ ل در تصویر نوذر شود که منجر به ً میتواند باعث تغییر و تحو )ارت یشت، 54 و 55(؛ این پیوند قطعا شخصیتپردازی منفی متأخر نسبت به وی شد. .“passé du Conscience “,idem”; rois des livre Le “,Chirvani-Melikian]  47[ 49 سال دوم پاییز و زمستان منابع ّار، تصحیح پرویز ناتل خانلری، 5 االرجانی، فرامرز بن خداداد بن عبدالله )1347-1353(، سمک عی جلد، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. اسکندرنامه )1343(، مؤلف ناشناخته، تصحیح ایرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. امیدساالر، محمود )1397(، »دارابنامۀ طرسوسی: بررسی تصحیح استاد ذبیح الله صفا و بازنگری در تاریخ تألیف کتاب«، در سی و دو مقاله در نقد و تصحیح متون ادبی، تهران: موقوفات دکتر محمود افشار، صص .317-340 ّ د بن احمد )1341-1339(، دارابنامۀ بیغمی )فیروزشاهنامه(، تصحیح ذبیح الله صفا، 2 بیغمی، محم ج، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. ّ د بن احمد )1387(، فیروزشاهنامه، تصحیح ایرج افشار و مهران افشاری، تهران: نشر بیغمی، محم چشمه. بیهقی، حسنعلی )1367(، پژوهش و بررسی فرهنگ عامۀ ایران، مشهد: ادارۀ موزههای آستان قدس رضوی. ّی. ّ د )1350-1344(، کشف االبیات شاهنامه، 2 ج، تهران: انجمن آثار مل دبیرسیاقی، محم ریاحی، محمدامین )1372(، سرچشمههای فردوسیشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. سجادی، ضیاءالدین )1357(، »شاهنامه در تاریخ جهانگشای جوینی«، در شاهنامه شناسی. مجموعۀ گفتارهای نخستین مجمع علمی بحث دربارۀ شاهنامه، تهران، صص .241-260 ّ د )1353(، بحثی دربارۀ داستان سمک عیار، سخن، ،23 ش ،10 صص 1134ـ1122؛ سرور موالیی، محم ش ،11 .1247-1256 شهمردان بن ابیالخیر )1362(، نزهتنامۀ عالیی، تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. صداقت نژاد، جمشید )1374(، طومار کهن شاهنامۀ فردوسی، تهران: دنیای کتاب. صفا، ذبیحالله )1344(، حماسه سرایی در ایران، تهران. ّ د بن حسن بن علی بن موسی )1346-1344(، دارابنامۀ طرطوسی، تصحیح طرسوسی، ابوطاهر محم ذبیحالله صفا، 2 ج، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. طرطوسی، ابوطاهر )1380(؛ ابومسلمنامه، تصحیح حسین اسماعیلی، 4 ج، تهران: معین- قطره- انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران. فردوسی، ابوالقاسم )1391(، شاهنامه، به کوشش جالل خالقی مطلق و همکاران، چ چهارم، 7 دفتر، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسالمی. ّ ۀ امیرالمؤمنین حمزه )حمزهنامه( )1347(، مؤلف ناشناخته،تصحیح جعفر شعار، 2 ج، شمارۀ قص صفات پیوسته، تهران. مجمل التواریخ و القصص )1379(، تصحیح ایرج افشار و محمود امیدساالر، تهران. 50 سال دوم پاییز و زمستان ّ دجعفر )1365-1364(، »سرگذشت حماسی ابومسلم خراسانی، ابومسلمنامه )1(«، محجوب، محم ایراننامه، سال ،4 ش ،2 صص 194-224؛ »سرگذشت حماسی ابومسلم خراسانی، ابومسلمنامه )2(«، ایراننامه، سال ،4 ش ،3 صص .391-412 ّاالن(: از کیومرث تا بهمن )1377(، تصحیح مهران افشاری و مهدی هفت لشکر )طومار جامع نق مداینی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. persan roman du idéologie et Structure .ayyâr ‘e-Samak de livre Le .Marina ,Gaillard .(1987 ,Paris (mediéval One and Thousand the of study literary a—telling-story of art The .I Mia ,Gerhardt .(1963 ,Leiden (nights Review ,”romances popular Persian the in elements Formal “.Jr .,L William ,Hanaway 139-60. ,(1971) i2/ Iran .Literatures national of .D.Ph .”period Safavid the before romances popular Persian “.Jr .,L William ,Hanaway .(1970 ,University Columbia (dissertation in ,”Manuscript The .i .nāma-Šāh orī!Bāysong “.Djalal ,Motlagh-Khaleghi 9-10. ,(1990) IV Iranica Encyclopaedia ,(1994) 5 Edebiyât ,?”Hybrid or History :ṣudūr-al Rāḥat s’Rāvandī “.S Julie ,Meisami 183-215. in ,”reception in study a; princes for mirror as nâme-Šâh The “.S Julie ,Meisami Christophe .ed ,Fouchécour de henri-Charles a offerts Mélanges .sokhan o-Pand 265-73. ,(1995 ,Tehran (Vesel .Ž & Kappler .C.-C ,Balay of rhetoric the and ,Nizami ,Rāvandī :poet the and historian The “.S Julie ,Meisami .ed ,rhetoric and ,love ,Knowledge :Ganjavi nizami of poetry The in ,”history 97-128. ,(2000 ,York New (Clinton .W Jerome & Talattof Kamran culturelle resistance et passe du Conscience “.Souren Assadullah ,Chirvani-Melikian Aigle Denise .ed ,mongole domination la a face Iran’L in ,”Mongol Iran’l dans 136-77. ,(1997 ,Tehran( Studia ,”destin du miroir ,Rois des Livre Le “.Souren Assadullah ,Chirvani-Melikian 7-46. ,(1988) 17 Iranica folk Persian medieval in narration-meta and Storytelling “.Julia ,Rubanovich .(Hebrew in (63-103 ,)1996 (18 Folklore Jewish in Studies Jerusalem ,”romance Persian medieval in event storytelling a of reconstruction The “.Julia ,Rubanovich 215-47. ,(1998) 9 Edebiyât ,”Iskandarnāma the of case The :romance prose 51 سال دوم پاییز و زمستان romances-alexander Persian medieval :canon literary the Beyond .Julia ,Rubanovich preparation in) (2004 ,Jerusalem of University Hebrew (dissertation .D.Ph .prose in .(publication for Persian in insertions verse :intertextuality medieval of Aspects “.Julia ,Rubanovich 247-68. ,(2006) 31 Islam and arabic in Studies Jerusalem ,”dāstāns prose Oral Medieval in ,”literature Persian medieval in Orality “.Julia ,Rubanovich 653-79. ,(2012 ,Boston and Berlin (Reichl Karl .ed ,Literature .(Tajik in) (1971 ,Dushanbe (tojik forsu rivoyatii nasri .Yuri ,Salimov Zotenberg .H par traduit et publie arabe Texte .Perses des rois des histoire .alibi‘Tha-al .(1900 ,Paris( 570-76. ,(1985) I Iranica Encyclopaedia ,”Afrāsīāb “.Ehsan ,Yarshater 52 سال دوم پاییز و زمستان مـــنـــشــــأ الـهــی آالت مـــوســـیــقـــی در اسطورهها و متون مقدس *، ترجمۀ مینا خلیلی قاضی** کلمنت آنتروبوس هریس اگر موسیقیدان به منشأ الهی موسیقی باور نداشته باشد، دیگر هیچچیزی در نظرش الهی نخواهد بود! شاعران، فیلسوفان و متکلمان در طول تاریخ و در اقصی نقاط جهان از موسیقی بهعنوان »هنر 1 از موسیقی بهعنوان »خدمتکار دین« و »ندای الهی« یاد کردهاند. برای مثال، کانن شاتلورت 2 آن را »پیام آور زندگی « و »کالم فرشتگان« مینامد؛ خدا به روح« یاد کرده است؛ سووینبرن :4 »موسیقی همانند 3 موسیقی »کالم خود خدا« است؛ و به گفتۀ کالینز به تعبیر چارلز کینگزلی دوشیزهای است که از بهشت آمده«، که مشابه این اندیشه را در آثار بسیاری دیگر، البته اغلب شعرا، نیز میتوان یافت. آنان که گوش شنوا و حقیقتجو دارند، این بیانات را چیزی جز اذعان حقایق نمیدانند: »قصیده ذهن را برمیانگیزد؛ آداب و اخالقیات شخصیت را ثبات میبخشد؛ و موسیقی، پایانبخش ]همهچیز[ است« )برگرفته از منتخبات کنفسیوس(. »از او میخواهم هنگام دعا و نیایش به درگاه خدا، هارمونی دیگری را به کار گیرد؛ ریتم و هارمونی در اعماق پنهان روح رسوخ میکند« )برگرفته از جمهوری افالطون(. »بیایید به نوای موسیقی گوش فرادهیم تا یکبار هم که شده، زندگیای را دریابیم که هیچکس تا به حال چیزی از آن به ما نگفته است« .5 »دور باد، دور باد! تو ]موسیقی[ با من از چیزهایی سخن میگویی که در )هنری دیوید ثورو( Musical The” ,Scriptures and Myths in Instruments Musical Of Origin Divine the On “.)1922 (Clement ,Harris Antrobus* Shuttleworth Canon 69-75.1. .pp ,)1(8 , Quarterly ** دانشجوی دکتری پژوهش هنر، دانشگاه آزاد، واحد علوم و تحقیقات تهران com.gmail@56khalili.mina Swinburne 2. Kingsley Charles 3. Collins 4. Thoreau David Henry 5. 53 سال دوم پاییز و زمستان .1 »خداوند اندیشههایی را که با هیچ طول عمر بیپایانم نیافتهام و نخواهم یافت« )ژان پل ریشتر( کلمهای قابل بیان و با هیچ زبانی قابل توصیف نیستند، در موسیقی جای داده است« )اس.آ. .2 »موسیقی قدرتی است ورای تمام بارنت( ابزارهایی که برای بیان آرمانها و برانگیختن متعالیترین اندیشهها و احساسات به کار .3 چنین اندیشهای میرود« )آرتور واتسون( در اساطیر مصر، یونان و اسکاندیناوی به وضوح دیده میشود. دختران و پسران رود نیل معتقد بودند چندین ایزد در میان ایزدانشان، با موسیقی در ارتباطند. آنها سرودهایی را که در معابد میخواندند، 4 نسبت میدادند )طبق به ایزدبانو ایزیس 5 مصری یا همان باوری دیگر، مانروهای سرودهای تدفینی، کهنترین موسیقی به 6 را نیز ایزد حامی ُزیریس حساب میآیند(. ا آواز میدانستند. در بسیاری از بازنماییها، ُه آوازخوان زن او را همراهی میکنند که در ن 7 بدل شدند، درست ُه موز فرهنگ یونان به ن ُزیریس به صورت فوئبوس همانطور که ا 8 دگردیسی یافت. در میان چهل و آپولون دو کتابی که به کاهنان مربوط و تألیف آن 9 منسوب است، دو کتاب به به ایزد توت ِس10 آوازخوانان اختصاص دارد. ایزد ب Richter Paul Jean 1. Barnett .A .S 2. Watson Arthur 3. Isis 4. Maneros 5. Osiris 6. َری از نیمهخدایان اساطیری یونان که وظیفۀ الهام بخشیدن را به شاعران و هنرمندان روی زمین دارند )م(. ُه پ .7 Muses: ن .8 Apollo: خدای خورشید، موسیقی، کمانداری، هنر و پیشگویی در اسطورههای یونان )م(. ِ آسمان در نگارههای .9 Thot: خدای توت از نخستین ایزدان مصر باستان به شمار میرود. وی با سری به شکل حواصیل در نقش کاتب مصری به تصویر کشیده میشود )م(. Bes 10. 54 سال دوم پاییز و زمستان ً ایزدی قرضی از بابل یا عربستان( عهدهدار هنرهایی چون رقص، موسیقی و هنر کیهانی )احتماال بود که به احتمال زیاد منظور از مورد آخر، جنبۀ دنیوی موسیقی است. ،1 تجسم یافته بود و برای آن قدرتی نزد یونانیان، موسیقی در شخصیت آپولون، شاگرد ایزد پان ِ آنها هدیهای 2ها معتقد بودند موسیقی خارقالعادهتر از دیگر نیروهای طبیعت قایل بودند. اسکالد 3 است. مانند پیشینیان که برخی نواها را آسمانی میانگاشتند، ُ دین« از جانب ایزد »اودین« یا »و 4 یا »مناجات همراه با ملل مسیحی و متأخرتر نیز برای سرودهای باستانی معروف به گرگوری ً به گفتار موسیقی« منشئی الهی بودند. حتی اگر منشأ آسمانی این سرودهای مذهبی صراحتا -5 که مشخص ً در »مقدمۀ سرودهای محرابی« نیامده باشد، بهگونهای توصیف شدهاند –مثال ّ ا که زیبایی مسحورکنندۀ برخی از آنها، بهعنوانمثال ً کار انسان نمیدانند. حق است آنها را صرفا ،6 نیز ما را به سوی چنین باوری سوق میدهد. سقراط، مورخ کلیسا، موسیقی سنتی سرسوم کوردا ّ یس ایگناتیوس طی مکاشفهای، دید که درهای در حدود سال 440 م. چنین نقل میکند که قد ُ راهای سماوی تثلیث مقدس را با سرودهای متناوب ستایش میکردند. آسمان گشوده شد و همس 7 )سرودهایی به سبک او چنان تحت تأثیر این سبک سرودخوانی قرار گرفت که آواز آنتیفون ً به قرن اول میالدی مربوط باشد(. سوال و جواب( را به کلیسای انطاکیه بیاورد )البته این احتماال به همین ترتیب میگویند این نوع سرودهای کلیسای مسیحی منشأ الهی دارند. البته در آیینهای یهودیان چنین نیست، زیرا آنتیفونی در سرودخوانی آنان فقط یک ویژگی برجسته محسوب میشود. ممکن است برای موسیقیدانان عجیب باشد که چرا ایگناتیوس به جای سبک، موسیقی همسرایان آسمانی را ضبط نکرد. در پاسخ باید گفت شاید چون موسیقیدان نبوده تا بتواند به جزئیات فنی توجه یا آن را به خاطر سپرده و ثبت کند. اگر هم بود باز هم نمیتوانست، زیرا رؤیاها و مکاشفات این ویژگی شگفتانگیز را دارند که پس از اتمام و بازگشت فرد به عالم واقع، تنها ً کماهمیت- آنها به وضوح در ذهن میماند و بقیه فراموش میشوند. بخشی از جزییات – عموما به احتمال زیاد هدف در این روایت این است که دریابیم موسیقی آسمانی در قالبی نزدیک به ُتنویسی انسانی بر ما نازل شده است. آواها و نظام ن در دورهای که اسطورهها و عناصر اسطورهای در متون مقدس نیز ریشهیابی میشدند، چنین .1 Pan: در اسطورههای یونانی، پان خدای چوپانان، گلهها، حیات وحش، طبیعت و کوهها است )م(. .2 Skald-Scald: اسکالدها بهطورکلی به شاعرانی گفته میشد که در دربار رهبران اسکاندیناوی و ایسلندی در عصر وایکینگها و قرون وسطا شعر میسرودند )م(. OdinWodin 3. Gregorian 4. .Hymnal Altar the to Preface The 5. .6 Corda Sursum: گفتوگوی آغازین پیشگفتار دعای عشای ربانی در مناجات کلیسای مسیحی است که دستکم به قرن سوم بازمیگردد. این گفتوگو در تمام آیینهای باستانی یافت میشود )م(. .7 Antiphon: سرودی که بهوسیلۀ سرایندگان کلیسا در جواب دستۀ دیگر خوانده میشود )م(. 55 سال دوم پاییز و زمستان ِ هنرها سبب شد نهتنها موسیقی در مفهوم انتزاعی خود، بلکه ابزار تولید آن، اعتقادی به اثیریترین یعنی سازها نیز در بسیاری موارد به آسمانها نسبت داده شوند. این پدیده در میان هندوها، مصریها و یونانیها با وضوح بیشتری دیده میشود. برای هندوها ،2 همسر خیرخواه َ تی َ سو َ ر 1 در میان بقیه سازها جذابیتی خاص دارد که به اعتقاد آنها، س ساز وینا و مهربان برهما، به بشر هدیه داده است. بااینحال، باید افزود اگرچه سرسوتی را حافظ و نگهبان 3 است که بهصورت نوازندۀ ساز وینا به ِدا موسیقی میدانند، خدای اصلی موسیقی هندوها، نار تصویر کشیده میشود. موسیقی ارتباط تنگاتنگی با آیینهای پرستش هندوها دارد: نقل است آهنگهای مقدس مربوط به این آیینها، قدمتی دیرینه و باستانی دارند و برخی از آنها به خدایان 4ها از نسبت داده میشوند. چه در گذشته و حتی امروزه، تصور می شود این ملودیها یا راگا تأثیراتی معجزهآسا برخوردار باشند. ساراسواتی در حال نواختن وینا برخی از این راگاها، انسانها، حیوانات و حتی طبیعت بیجان را به خواست خوانندۀ آن به حرکت Vina 1. Sarasvati 2. Nareda 3. .4 Raga: راگا در قالب یک گام )موسیقی( قرار دارد و نتهای آن بهطور کامل مشخص هستند )م(. 56 سال دوم پاییز و زمستان درمیآورد، ویژگیای که در اساطیر یونان نیز وجود دارد. میرایان با اجرای دیگر راگاها، خطر ابتال ،1 که می خواست راگای به شعلههای آتش را به جان میخریدند. خوانندۀ هندو، نایک-گوبال ممنوعه را بخواند، با وجود اینکه خود را تا گردن در آب رودخانه جمنا فرو برده بود، باز هم شعله به جانش افتاد )این روایت بیشک دانشجویان مطالعات متون مقدس عبری را به یاد روایت َ ه میاندازد(. ُو َه پیروزی الیاس نبی بر کاهنان بعل، پس از ریختن دوازده بشکه آب بر قربانگاه ی ً اثری معکوس داشت. بنا بر روایات، یکی راگایی دیگر که برای بارش باران خوانده میشد، دقیقا از خوانندگان زن این راگا را خواند و توانست سرزمین بنگال را از خشکسالی و قحطی نجات دهد. همانطور که اشاره شد، مصریان درمورد منشأ کهنترین نواهای خود تصوراتی شبیه به هندوها داشتند. این باورها دربارۀ سازهای موردعالقهشان نیز وجود دارد. آنها اختراع لیر را به توت نسبت ،2 می دادند؛ ایزدی که نامش »لوگوس« یا »کلمه« معنی میدهد. البته به گفتۀ آپولوندوروس مصریها، آنگونه که در این روایت دیده میشود، راه و روشهای طبیعی را که مورد استفادۀ انسانها است، در اسطورههای خود بازتاب ندادهاند. نقل شده است پس از فروکش کردن سیالب، الکپشتی مرده در کرانههای رود نیل برجای ماند. گوشت حیوان در اثر آفتاب خشک شد و از بین رفت و چیزی در پوسته باقی نماند جز رگهها و غضروفهایی که پس از خشک شدن، محکم شدند و در اثر ارتعاش به صدا درمیآمدند. توت که در امتداد سواحل نیل قدم میزد، به طور اتفاقی پایش به پوسته الکپشت خورد، از صدایی که تولید شد خوشش آمد و در آن لحظه فکر ساخت ساز لیر به ذهنش خطور کرد. بدین ترتیب قدیمیترین لیرها از پوستۀ خالی الکپشت با زههایی که به آن اضافه میشد، ساخته ،4 را در حال نواختن چنگ نشان میدهد، 3 خدای آتش، پتا َکه میشدند. تصویری در معبد د هرچند خودش خالق آن نبوده است. مصریان در اعصار اولیۀ تاریخ خود، الهۀ ایزیس-هاتور )به نظر میرسد ایزیس در نقش خدای محلی، بهویژه با هاتور پیوند داشته است( را با هنر موسیقی 5 نقل می کند، او »الهۀ مقدس عشق، مادر ملکوتی و ِرز ِب مرتبط میدانستند. همانطور که ا ِ پر از زیبایی، و سرشار از اعمال خیرخواهانه بود«، گرچه در ادوار بعدی، قدرتمند آسمان و زمین مفهوم الوهیت او تنزل کرد. او به االههای ساده تبدیل شد که رقص، ورزش، آواز و آهنگ، و البته بیبندوباری و هرزگی، را تحت نظارت و سرپرستی داشت. در این دوره، طناب و تنبوری که در تصاویر در دست وی قرار گرفته، نشاندهندۀ »قدرت فریبنده و لذت عشق« او است. Gobaul-Naik 1. .Apollodorus 2. .Dakkeh 3. Ptah 4. Ebers 5. 57 سال دوم پاییز و زمستان ایزیس-هاتور همراه با سازی شبیه چنگ در دستش لیر ارفئوس در بازنماییهای مصریان از ارکستر، فلوتها حضور چشمگیری داشته و فرزندان رود نیل هم ُزیریس، بهخاطر وجود این صداهای گوشنواز و دلپذیر، همواره سپاسگزار خدای بزرگ خود، ا بودند. گفتهاند توت، اسطورهها را به مصر آورد و از آنجا به یونان منتقل کرد. جای تعجب نیست ِ لیر را که یونانیان تعداد کمی از آالت موسیقایی خود را ساختۀ دست بشر میدانستند. آنها ساز 1 نسبت میدادند. با این تفاوت که، ّ ا با نام »هرمس« یا »مرکوری« به خدای مشابه مصریان، ام ِ نوزاد، نه به صورت اتفاقی بود و نه دست کم در برخی روایات، اختراع این ساز به دست هرمس با الهام از طبیعت، بلکه خودش آن را ابداع کرد. بعدها، این ساز را به عنوان غرامت دزدیدن چند 2 نیز به شمار میرفت، گاو نر از گلۀ آپولو، به وی هدیه داد. آپولو که خدای موزها و مخترع سیتار 3 یا نی که نمونۀ اولیۀ همۀ ُزیریس، خدای مصریها، در اختراع فلوت سهیم بود. سیرینکس با ا سازهای بادی است، در چند روایت اساطیری بازتاب یافته است. طبق افسانههای رایج، ایزد پان .1 اگرچه توت با عنوان "هرمس مصر" توصیف شده است، به نظر میرسد تفاوت آشکاری در این دو مفهوم وجود داشته باشد و بهتر است که از هرمس یا مرکوری به عنوان Thot یونانی یاد شود. Cithar 2. Syrinx 3. 58 سال دوم پاییز و زمستان 3 نیز میگویند. 2 یا پنفلوت ،1 فلوت پاندیان ِ پان این ساز را کشف کرد. به همین خاطر به آن نی 5 نیز قایل شویم. این ساز 4 یا اورفئوس بنابر دیگر منابع، چنین منزلتی را باید برای آپولو، لینوس 7 چینیها، ِ کوان-تفی 6ی رومیها، ساز ِ فیستوال ً در همهجای جهان کاربرد داشت مانند ساز تقریبا 9 پروییها. ِ هوایرا-پوهورا 8 عبریها و همینطور ساز ِ اوگاب شاید ساز هوایرا-پوهورا pipes-s’Pan 1. pipe Pandean 2. Flute Pan 3. .4 گرچه در وجود واقعی لینوس، که آشر او را به 1280 پیش از میالد نسبت میدهد، تردیدی وجود ندارد، اما زندگی او بسیار با افسانه و تمثیل آمیخته است. .5 Orpheus: شاعر و خوانندهای افسانهای اهل تراکیا پیش از هومر. او از آپولو که برخی او را پدرش میدانند، چنگی گرفت و گفته میشود الهههای شعر و موسیقی )موزها( نواختن را به او آموختند و ازاینرو معتقد بودند اصوات موسیقیاش میتواند جانوران، درختان و حتی سنگها را وادار کند به دنبال صدایش بیایند )م(. .6 Fistula: فیستول از چندین قطعه لوله با طولهای مختلف در کنار یکدیگر تشکیل شده است )م(. tfee-koan 7. .8 ugab: نام ساز بادی عبری شبیه فلوت. – م. .9 puhura-huayra: نوعی پنپایپ. – م. 59 سال دوم پاییز و زمستان اوگاب، سازی عبری ً برای طراحی اکنون با نگاهی به کتب مقدس عبری و مسیحی، میبینیم همین اندیشه مستقیما نوعی شیپور و حتی در طراحی و ساخت چنگ نیز بیان شده است. بدین ترتیب می توان دو ساز 1! »خداوند دیگر را به ارکستر ملکوتی اضافه کرد که در حال حاضر نیز مورد استفاده قرار میگیرند به موسی خطاب کرده، فرمود: دو شیپور را از نقره بساز و آنها را به شکل یک قطعه کامل درست ِ فر اعداد، باب 10 فقرات 1 و 2(. کن« )س در کتاب مکاشفه این عبارات آمده است: بسیاری از »نوازندههایی که چنگ می نوازند« و ّای قدیس، سازها فرشتهای که در آخرین شیپور میدمد. به احتمال قوی همین سبب شده یوحن 2 را ساختۀ و طراحیشدۀ آسمانها بداند، مگر اینکه آنها را تقلیدی از سازهای انسانها بدانیم! َ این که سازهای بشری از عالم باال الهام گرفته باشد، محتملتر است تا برعکس آن! لوبکه قطعا 3 پس ِ رو به زوال یونان را بر تن کرد« و امیل نائومان ِ هنر معتقد است که »مسیحیت اولیه، لباس از این نقلقول )تاریخ موسیقی، نسخۀ کاسل، ج ،1 ص 176(، در ادامه میگوید: »تصاویری از این دوره وجود دارند که مسیح را همانند اورفئوس و به شکل "شبانی نیک"، که نمونۀ اولیۀ هرمس یونانی است، نشان میدهند که بر روی شانههایش گوسفند اختهای را حمل میکند«. اورفئوس با الحان شیرین خود آفرینش اهریمنی و حیوانی را تحت کنترل خود درآورد و مسیح با مهربانی محبتآمیز خود بر این احساسات شیطانی در انسان غلبه کرد. گوسفند اختۀ هرمس نماد گوسفند گمشده و نجاتیافته از نابودی در تمثیل مسیح است. نقاشیهای متعددی از اورفئوس َنپایپ نیز همینطور است، گرچه بهنظر میرسد از آنها فقط در نمایشهای عروسکی پانچ و جودی)Judy-and-Punch .1 در مورد ساز پ showmen )استفاده میشد. Lubke 2. Naumann Emil 3. 60 سال دوم پاییز و زمستان و هرمس را میتوان در دخمههای اولیۀ جوامع مسیحی ناپل و رم یافت. بدیهی است که بعد از آن زمان، کلیسای اولیۀ مسیحی بهشدت طرفدار این عقیده شد و این باور را پذیرفت که اختراع و ساخت آالت موسیقی ازجمله مواردی است که »الگویی از آن در عالم باال نشان داده شده ،1 مؤسس مشهور فرقۀ مونتانیستها، است«. در این مورد چیز دیگری نیز وجود دارد: مونتانوس در قرن دوم پس از میالد میگوید: »من در اینجا مانند لیر دراز میکشم تا با صدای الهی نواخته شوم« و قرنها بعد در صومعهها و کلیساهای قدیمی حکاکیهای متعددی یافت میشود که نشان میدهند در آنها انواع آالت موسیقی شناختهشدۀ آن دوران، به دست فرشتگان نواخته میشدند. ً در حال نواختن چنگ و یا بررسی دقیق تعدادی از چنین آثاری نشان میدهد که آنها عمدتا سازهایی مانند: rebeck( ساز زهی آرشهای که توسط صلیبیون از شرق آورده شده؛ شکل ابتدایی ویلن(؛ گیتار؛ bec-a-flut( نوعی ساز بادی شبیه نیلبک(؛ سنج؛ نی و تابور )که به دست یکنوازنده نواخته میشوند(؛ نیانبان و ارگ بودند. فرشتهای در حال نواختن نیانبان، بخشی از 2 هدیه شده بود. زیورآالتی را تشکیل میدهد که در سال 1357 م. به ویلیام ویکهام ً از دستان معمار بزرگ جهان برآمده باشد، مثل هر اندیشۀ بزرگ اینکه آالت موسیقی مستقیما ً بدون مخالفت و اعتراض هم نبوده است. بااینحال، عجیب است که این تضاد دیگری کامال فقط در یک دین به وجود آمد، و جالب تر اینکه آن دین، مسیحیت بود! البته این قضاوت من بر اساس آشنایی اندکی است که با دینپژوهی تطبیقی دارم. ّ یس ژروم، کاری نداریم، زیرا در این مورد به نگرش بسیاری از روحانیون کهن، بهویژه قد ً علیه خود سازها یا استفاده از آنها برای مراسم عبادی نبوده، بلکه به خاطر اعتراض آنها ظاهرا استفادۀ برخی از این آالت موسیقایی، بهویژه تبیرهها )طبل کوچک( و سنجها در مجالس عیاش، ،3 ابوت مخالفت میورزیدهاند. اعتراضاتی که در حدود سال 1150 بعد از میالد توسط ایلرد ً در همان زمان صورت گرفت، بهخودیخود 6 تقریبا ،5 و جان سالزبری ،4 یورکشایر ریوولکس آنقدرها علیه سازها نبود، بلکه بیشتر تعدد آنها و به پیچیدگی موسیقی آوازی یا سازی را شامل میشد. پس از اینکه ابوت ریوولکس قلم به دست گرفت و انتقاد تند خود را علیه موسیقی نگاشت، که به نظر میرسد مهمترین مشاجره در باب موسیقی در قرن سیزدهم بوده است، تا صد سال بعد، Montanus 1. Wykeham of William 2. Ailred 3. Rivaulx of Abbot 4. Yorkshire 5. Salisbury of John 6. 61 سال دوم پاییز و زمستان مخالفت دیگری مطرح نشد. جالب است سازی که مورد حمله واقع شد، همانی است که امروزه ُرگ! ازنظر بسیاری مناسبترین ساز برای نیایش الهی است: یعنی ا نمیتوان قاطعانه گفت که ارگ اولینبار از چه زمانی وارد کلیساها شده است. در قرن ،1 در کلیسا نیز مورد ً سازی دنیوی محسوب میشد، اما به گفتۀ کاردینال بونا چهارم ارگ عمدتا ُسقف اسپانیایی جولیانوس، که در حدود سال 450 بعد از میالد استفاده قرار میگرفت. به گفتۀ ا میزیست، ارگ نهتنها در زمان خود بهعنوان ابزار کمکی نیایش مورد استفاده قرار میگرفت، بسیار هم رایج بود. ً متعلق به قرن ،2 حدودا دستنویسی قدیمی معروف به مزامیر )کتاب سرود مذهبی( اوترخت پنجم یا ششم م،. نشان میدهد در همان زمان در انگلستان نیز ارگهایی وجود داشتند. اسناد ِ کاخ خداوند« ُرگ[ بسیار قبلتر از زمان پاپ ویتالیان در »دربار ِ سازها ]ا نشان میدهند که پادشاه بر تخت نشسته است، در حالی که بسیاری از مورخان انتصاب این ساز را به پاپ ویتالیان در 3 سازهای اولیه، با وجود نقصهایی که داشتند، همیشه سال 666 پس از میالد نسبت دادهاند. بیشترین شگفتیها را می آفریدند، و کلیساها در همهجا بهخاطر جاهطلبی خود از این ابزار مؤثر برای جذب انبوه زائران و نیایشگران استفاده میکردند. این امر بهویژه در اواخر قرن دهم و قرون بعدی به وضوح دیده می شود. در آن زمان بود که تعداد ارگها نهتنها در کلیساهای جامع، بلکه در کلیساها و صومعههای محلی نیز افزایش یافت. این نشانۀ موفقیت و پیروزی این ساز بود که در قرن سیزدهم واکنشی خشونتآمیز را به همراه داشت. بخش قدرتمندی از روحانیون رومی و یونانی به استفاده از ارگ در کلیساها معترض 4 در اثر خود به نام ارگ، كه بودند و آن را نوعی رسوایی و توهین تلقی میکردند. جی جی سيدل در سال 1843 م. منتشر شد )ص 89-80( به چنين مواردی اشاره میکند، همچنان که بعدها نویسندگان دیگری نیز چنین اظهاراتی را بیان میکنند. البته نمیتوان منبع و مرجع دیگری برای این گفته ها پیدا کرد، بهجز کسانی که آشکارا از روی دست سیدل نوشتهاند. بااینحال، درمورد کلیسای یونانی، تنها تردیدی که وجود دارد مربوط به زمانی است که سازها برای اولینبار بهطور ً آوازی است، همچنانکه در ِ امروزی کامال کامل حذف شدند، زیرا موسیقی کلیسای ارتدکس طی قرنها نیز چنین بوده است. بهغیراز سیدل، از هیچ مورخی اطالعاتی وجود ندارد که شرحی Bona Cardinal 1. Psalter Utrecht 2. .3 عدم آ گاهی درست اغلب افراد صاحب نظر از مسائل موسیقی حتی در سایر حوزههای آموزشی نیز دیده میشود. به طورمثال بینگهام در آثار قدیمی و مسیحی خود این باور را القا میکند که ارگ در سال 1290 میالدی شناخته شده است؛ با اینحال بعدها نیز دیگران این خطای وی را تکرار کردهاند. Seidel.J.J 4. 62 سال دوم پاییز و زمستان از آغاز این ماجرا ارائه دهد. مخالفت با ارگ نمونۀ جالبی از دو برخورد افراطی است: زیرا این 1ی انگلیسی قرن وضعیت به همان اندازه که برای کلیسای یونانی وجود داشت، برای پیوریتنها هفدهم نیز بوده است )که این ساز را »جیغجیغوی نفرتانگیز« مینامیدند و بیشتر آنها را در 2ی اسکاتلندی تا حدود 50 سال گذشته، این انگلیس میسوزاندند( در حالی که پرسبیترینها »جعبۀ چهچهه« ]ارگ[ را مورد ستایش قرار میدادند و آن را به نوعی تابو میدانستند. جامعۀ 3 شناخته میشود، همچنان این کار را ادامه میدهد و به آن کوچکی که بهعنوان »Frees Wee» افتخار هم میکند. زمانی که اسحاق والتون کهنسال و نیکسرشت به وضوح از موسیقی سازی )بیکالم( ً انتقادهای پیوریتنها را علیه ارگ میشنیده صحبت میکرد و شعر زیر را مینگاشت، احتماال است: موسیقی، ای بیان معجزهآسا! ای گویاترین حس بدون زبان، با بالغتی باشکوه چه آسان میتوان از خطاهایت چشمپوشی کرد، ً دوستت هم داشتهاند؟ آیا به همان اندازه که آزارت دادهاند، واقعا ّ ا گرچه روحهای کسلکننده تو را نادیده میانگارند و برخی سرزنشت میکنند، ام اما من نمیتوانم از تو بیزار باشم، زیرا فرشتگان تو را دوست دارند. Puritans 1. Presbyterians 2. ً برای متمایز کردن دو کلیسای پروتستان اسکاتلند پس از اتحاد در سال 1900م. استفاده میشد )م(. .3 لقبی است که معموال 63 سال دوم پاییز و زمستان نقدی بر کتاب »دانشنامۀ اساطیر ایران« ّ سی نوشتۀ فاطمه مدر 1 * محمد بیانی کتاب دانشنامۀ اساطیر ایران به قلم فاطمه مدرسی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه در پاییز سال 1401 به چاپ رسید. این کتاب با 1151 صفحه در هزار نسخه به ویراستاری هیرو عیسوی توسط نشر اساطیر پارسی روانۀ کتابفروشیها شد. جای خالی چنین اثری در حوزۀ تحقیقات مربوط به اساطیر ایران بسیار حس میشد. حال که فردی دست به انجام این کار زده است و حجم کتاب نیز از زحمات او برای گردآوری و تنظیم مطالب آن حکایت میکند، جا دارد با نقد و عیارسنجی، در بهبود و ارتقاء کیفیت آن سهیم شد تا در چاپها و یا آثار مشابه بعدی مدنظر قرار بگیرد. بدیهی است که این نوشتار تمام سعی خود را بر آن داشته تا به دور از هرگونه جانبداری و مسایل حاشیهای، تا حد توان نگارندۀ این سطور با روشی علمی به نقد این اثر بپردازد. نخست ضروری است به تعریفی ساده از دانشنامه و ویژگیهای الزم آن بپردازیم. طبق تعریفی ساده، دانشنامه اثری مرجع در یک یا چند مجلد است که دربارۀ موضوعهای گوناگون یا ابعاد گوناگون موضوعی گسترده، اطالعاتی جامع را در اختیار خوانندگان قرار میدهد. از ویژگیهای ضروری هر دانشنامه، روش یکدست و منسجم در تنظیم و نگارش مدخلها، پرداختن به مهمترین جنبههای موضوع بدون دخالت پژوهشگرانه، دوری از حاشیه پردازی و بهرهجویی از منابع متعدد و معتبر است. میتوان بر مورد آخر تأکید بیشتری داشت، چرا که منبعشناسی یکی از مهمترین دالیل مراجعه به دانشنامهها محسوب میشود. پیدا است که چنین * دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی گرایش ادبیات حماسی، دانشگاه فردوسی مشهد. com.gmail@2bayani.Cb 64 سال دوم پاییز و زمستان کار دشوار و پیچیدهای نیازمند صرف زمان طوالنی است و مشارکت گروهی در فرآیند گردآوری ّ سی که به گفتۀ خود چندسالی وقت صرف این کار ّت بیشتری را چاشنی کار میکند. مدر اثر، دق کرده به تنهایی این کار دشوار را به سرانجام رسانده است )ر.ک. پیشگفتار(. شاید بتوان باب نقد را از همینجا گشود. اساطیر ایران حوزهای بسیار گسترده است که ورود به آن نیازمند تسلطی نسبی به زبانهای باستانی چون اوستایی، فارسی باستان و پهلوی است تا بتوان بخشی از اطالعات مورد نیاز را اصل متون استخراج کرد. بخشی دیگر از دادههای موردنیاز از آثار پژوهشی تأمین میشود که در این حوزه عمدۀ این قبیل آثار به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی نوشته شده است که دانش زبان الزم را برای استفاده از این منابع، ضرورت میبخشد. از آنجا که در دورۀ اسالمی، ادامۀ حیات اساطیر ایران در دل آثار حماسی، متون تاریخی اسالمی عربی و فارسی و نیز طومارهای نقالی میسر و دستخوش تحول میشود، گستردگی این حوزه بیش از پیش آشکار ّت ّ ی که میتوان ادعا کرد کل عمر یک پژوهشگر نیز برای تدوین چنین اثری با دق میشود، تا حد و کیفیت الزم، کفایت نمیکند. لذا شاید بهتر بود این کار مهم به صورت گروهی انجام بپذیرد. از 1 و گستردگی و تنوع موضوعی مقاالت ایشان، طرفی دیگر، با نگاهی به کارنامۀ پژوهشی مدرسی درمییابیم که اسطورهشناسی حوزۀ تخصصی اصلی ایشان نیست. نگارنده عقیده دارد همین امر ً در تمامی بیشترین زمینه را برای ورود کاستیها به کار، فراهم آورده است، بهطوری که آن را تقریبا ویژگیهایی که در بند پیشین درباب ضروریات دانشنامه برشمردیم، با ضعفی جدی مواجه کرده است. آنچه در ادامه ذکر میشود، بر دو ایراد بزرگ، یعنی عدم انسجام مطالب و عدم آشنایی ً نیمی از مدخلها به صورت مروری و نویسنده با منابع این حوزه تمرکز دارد و از مطالعۀ تقریبا تمرکز بیشتر بر چند مدخل مهم از جمله »مهر«، »کیومرث«، »دیو«، »گاهان«، »آفرینش«، »آب«، »ضحاک« حاصل شده است. اگرچه شمار این مدخلها در برابر تعداد کل، اندک به نظر میرسد، گزینش آنها بدون معیار نبوده است. نگارنده برای سنجش بهتر و دقیقتر، سعی کرده از بین مفاهیم، آثار، بنمایهها و شخصیتها، مهمترین آنها را برگزیند. عدم انسجام و یکدستی ً با پایهایترین اطالعات آغاز میشوند و نویسنده قدم به قدم با رعایت ترتیبی مدخلها عموما خاص بر اساس میزان اهمیت و ضرورت یا تقسیمبندیهای تاریخی و موضوعی یا تلفیقی از اینها، جنبههای گوناگون موضوع را مورد بررسی قرار میدهد. چنین نظم و انسجامی در مدخلهای این دانشنامه دیده نمیشود. برای مثال مدخل ضحاک )ص 656( با بررسی واژگانی fa=Ln&62=STID?aspx.CV/Site/ir.ac.urmia.facultystaff://http 1. 65 سال دوم پاییز و زمستان نام این شخصیت آغاز میشود )تا بند نخست ستون اول ص 657(. سپس به روایات مربوط به او در زامیاد یشت و دیگر بخشهای اوستا پرداخته و به شکل ظاهری و ارتباطش با اهریمن و ویرانگری نیز اشاراتی میشود )تا پایان بند نخست ستون دوم، ص 657(. نویسنده در ادامه، ُ ندرو« شاهنامه و -gandarǝuua اوستا به ً مفصلی را دربارۀ شخصیت »ک اطالعات نسبتا مدخل اضافه میکند، درحالی که مدخلی جداگانه به آن اختصاص داده است )ص 747(. پس از این، به منابع پهلوی و اسالمی و حماسی سری میزند )تا بند سوم ستون نخست ص 659( و به ارتباط اژیدهاک و آستیاگ مادی اشاره میکند و ناگهان بدون هیچ مقدمهای، نظر کزازی را دربارۀ شخصیت کندرو شرح میدهد. در یکی دو بند بعد میخوانیم: »ضحاک شاهنامه در اوستا اژدهای سهسر و ششچشم و در پی تحول سرزمین آریاییها است و در وداها هم با همین شخصیت اوستایی روبهرو میشویم، ولی نه با اسم اژی دهاک ...«. جدای از اینکه نمیتوان از عبارت »در پی تحول سرزمین آریاییها است« مفهوم درستی استنباط کرد، میبینیم که ویژگی ظاهری او و ارتباط ضحاک و اژی دهاک اوستایی تکرار شده است. در بند بعدی، یعنی نخستین بند ستون دوم ص ،659 باز ارتباط اژیدهاک با »دیوکس«، نخستین شاه مادی عنوان میشود و سپس، شرح مختصری از ارتباط کندرو با ضحاک به میان میآید. بند بعد نیز با تکرار گفتۀ پیشین آغاز میگردد: »بنابر متون اوستایی، اژدهاک سهپوزۀ سه سر شش چشم و دارندۀ هزار چاالکی دروغ بسیار زورمند، دیوانهای پلیدی است که اهریمن بر ضد جهان استومند و برای نابودی آفریدگان راستی آفریده است«. بار دیگر در بند بعد به شرح حضور او در شاهنامه و ارتباطش با ناسپاسی جمشید و رخدادهای بعدی میپردازد. اینجا مطالب مدخل اصلی به پایان رسیده، وارد مدخلهای فرعی میشویم که به ترتیب عبارتند از: »ضحاک و اهریمن«، »ویژگیهای ضحاک در اوستا«، باز هم »ضحاک و اهریمن«، »وطن ضحاک«، »پادشاهی ضحاک«، »سرانجام ضحاک«، »نوشتههای اسالمی«، »مار به دوشی ضحاک«، »فرجام ضحاک در شاهنامه«، »ضحاک و دجال«، »شباهت اسطورۀ ضحاک با اساطیر سایر ملل« و »ضحاک از نظر برخی محققین« )660-669(. مسیر حرکت این مدخل را اینگونه میتوان ترسیم کرد: بررسی واژگانی ← اوستا ← شخصیت فرعی گندرو ← متون پهلوی ← متون تاریخی ← شاهنامه ← اوستا←شاهنامه ← متون تاریخی ← شخصیت فرعی گندرو. دوبار نیز با فاصلهای اندک به دیدگاههایی دربارۀ انطباق ضحاک و شاهان مادی اشاره میشود و سپس باز وارد اوستا و سپس شاهنامه میشود. 66 سال دوم پاییز و زمستان 1 در خود واضح است که با طرح منظم و منسجمی که بتواند تمامی مطالب را بدون تکرار جای دهد، روبرو نیستیم. برعکس آشفتگی مطالب بارزترین چیزی است که به چشم میخورد. نویسنده میتوانست بر اساس طرحی که در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی بر اساس سیر تاریخی متون رعایت شده )برای مثال ر.ک. آموزگار، 1390(، استفاده کند یا متناسب با حجم و تنوع مطالب خود، از آن الهام بگیرد. مدخلهای فرعی نیز از نظر موضوعی به درستی انتخاب نشدهاند. برای مثال ارتباط ضحاک با اهریمن، پادشاهی ضحاک، نوشتههای اسالمی و مار به دوشی ضحاک بدون نیاز به مدخل فرعی، باید در خالل مطالب مدخل اصلی شرح داده شوند.از طرفی دیگر این مدخلها از ترتیب درستی نیز برخوردار نیستند. چشمگیرترین ایراد، تکرار یک مدخل فرعی با فاصلهای بسیار اندک است، یعنی مدخل »ضحاک و اهریمن«. ایرادی شبیه به این را در دو مدخل فرعی دیگر میتوان مشاهده کرد. نویسنده یک بار به »سرانجام ضحاک« میپردازد و باز به فاصلۀ دو مدخل فرعی، »فرجام ضحاک در شاهنامه« را شرح میدهد. درحالی که این دو میتوانستند ذیل یک مدخل فرعی جمع شوند. ترتیب پیشنهادی نگارنده برای تنظیم مطالب این مدخل به شرح زیر است: بررسی واژگانی نام ضحاک ← ضحاک در متون اوستایی ← پهلوی ← تار یخی ← شاهنامه ← حماسههای پس از شاهنامه ← طومارهای نقالی ← روایات مردمی. و مدخلهای فرعی: »ضحاک از نظر برخی محققین«، »مار به دوشی ضحاک«، »ضحاک و دجال« و »شباهت اسطورۀ ضحاک با اساطیر سایر ملل«. ّت کافی را در تنظیم اثر بهخرج نداده است که میتواند از اینها نشان میدهند نویسنده دق عجله برای چاپ و انتشار کتاب، ناآشنایی نویسنده با این حوزۀ مطالعاتی و عدم مشورت با متخصصان آن، عدم انسجام ذهنی نویسنده، فیشبرداری نادرست و ... نشأت گرفته باشد. ضعف در شناخت و استفاده از منابع منابع شناخت اساطیر ایران را میتوان به دو دستۀ کلی متون روایی و پژوهشی تقسیم کرد. دستۀ نخست شامل منابع باستانی )مثل اوستا و متون پهلوی(، حماسی )مثل شاهنامه و دیگر آثار َ سی، سنی ملوک االرض َ قد حماسی( و خداینامهای و تاریخی )مثل کتاب البدأ والتاریخ م .1 مثال دیگری را دربارۀ تکرار مطالب از مدخل گاهان ذکر میکنیم. در صفحۀ 784 ذیل مدخل گاهان آمده است: »نخستین قسمت، ّ سترین بخش اوستا "گاتها" یا گاهان میباشد که در میان یسنا جای دارد«. در بند بعدی مینویسد: »هفده هات )بخش( قدیمیترین و مقد از یسنا، گاتاها را، چه از لحاظ زبان و چه دستور زبان و چه شیوۀ سرایش و گفتار و از لحاظ مضامین و محتوای خود، کامال نمایان و قابل تشخیص میباشند. از هات 28 تا 34 و از هات 43 تا 51 و هات 53 گاتاها میباشند«. باز در صفحۀ بعد گفته است: »هفده سرود گاهان را که در میان کتاب یسنای اوستای قبلی جای دارد، سرایش خود زردشت میدانند«. 67 سال دوم پاییز و زمستان ً به روایت اسطورهها پرداختهاند. دستۀ اصفهانی، تاریخ طبری، بلعمی و ...( میشود که به عمدتا دیگر نیز تحقیقات پژوهشگران داخلی و خارجی را در بر میگیرد. از نحوۀ ارجاعدهی و آوانگاری میتوان دریافت که نویسنده با زبانهای باستانی آشنایی ندارد، لذا در بیشتر جاها به ترجمهها و منابع واسط ارجاع میدهد. بدیهی است که عدم این آشنایی در حوزهای که پایۀ اصلی آن متون باستانی است، تا چه حد میتواند آسیبزا باشد. با این حال، گاه ارجاعاتی به اصل متون اوستایی و پهلوی دیده میشود، به گونهای که گویی نویسنده از ترجمه استفاده نکرده و یکسره سراغ اصل متن رفته است. برای مثال در مدخل فریدون )ص 710( به بند 34 آبان یشت، بند 8 یسن ،9 بندهای ،7،8 33و 34 هومیشت، بندهای 25-34 رامیشت و ،... بدون اشاره به ترجمۀ مورداستفاده ارجاع داده است. در مدخل کیومرث )ص 776( بدون اشاره به منبع، به بندهای 1 تا 3 فصل 80 کتاب دینکرد سوم، استناد شده، درحالی که در مدخل َ ن به چشم میخورد. با توجه به این باید پرسید اگر نویسنده َ د ضحاک، ارجاع به دینکرد چاپ م زبانهای باستانی نمیداند، چگونه به اصل متون ارجاع داده است؟ و اگر میداند، چرا عمدۀ ارجاعات به ترجمهها است؟ شاید بهتر میبود برای رفع این شبهات و یکدستشدن، در مقدمۀ اثر، ترجمهها یا چاپها و تصحیحهای مورد استفاده از متون باستانی را معرفی میشدند و با استفاده از نامهای اختصاری مورد استناد قرار میگرفتند، چنان که مرسوم است )برای مثال ر.ک. به مقدمۀ این فرهنگها: 2007 ,Cheung؛ 1904 ,Bartholomae؛ منصوری، 1394(. البته باید افزود اینکه چنین اثر سترگی فاقد مقدمهای است که در آن به شرح روش تنظیم و نحوۀ گردآوری، منبعشناسی، پیشینۀ پژوهش و ... پرداخته شود، خود ایرادی بسیار بزرگ است. نویسنده در استفاده از ترجمههای متون باستانی نیز شیوۀ علمی را رعایت نکرده است. برای مثال ترجمۀ پورداوود و دوستخواه که بیشتر ارجاعات او را در بر میگیرند، در عصر حاضر دیگر از اعتبار چندانی برخوردار نیستند. نویسنده میتوانست با پرس و جو از استادان و پژوهشگران این حوزه، معتبرترین ترجمهها را شناسایی و به عنوان منبع استفاده کند. اگرچه برخی از این ترجمهها، مثل ترجمۀ مهریشت از گرشویچ )1959 ,Gershevitch )یا گاهان از اینلسر ّ ا آشکار است که نویسنده از آنها بهجا )1975 ,Insler )در فهرست منابع دیده میشود، ام و بهدرستی استفادۀ نکرده است. این را زمانی درمییابیم که مثال در مدخل مفصل »مهر« )929ـ918( و »یشت«)1065-1069( یکبار هم به ترجمۀ گرشویچ ارجاع داده نشده است. نه فقط این منبع، بلکه نامی از ترجمۀ یشتها از لومل )1927 ,Lommel)، ترجمۀ زامیاد یشت هومباخ و ایچاپوریا )1998 ,Ichaporia and Humbach )نیز نیامده است، در صورتی که در فهرست پایانی منابع دیده میشوند. ناپسندیدهتر اینکه در این فهرست نامی از ترجمۀ پاناینو )1990 ,Panaino )از تیشتریشت نیز نیامده، یعنی به کل از چشم نویسنده دور مانده است. این ضعف با نگاهی به مدخل »گاتها« )784-786( پررنگتر میشود. نویسنده در بند 68 سال دوم پاییز و زمستان سوم ستون دوم صفحۀ ،785 درباب ترجمۀ گاهان، به ترجمۀ آلمانی بارتلمه و برگردان فارسی آن ّ ا در ادامه از هیچیک از ترجمههای دیگر و معتبرتر گاهان، نامی به قلم پورداوود اشاره کرده، ام برده نشده است. با جست و جویی ساده میتوان دست کم چهار ترجمه را شناخت. نخست ترجمۀ هومباخ به سال 1959م. که برای اولین بار از فیلولوژی و مقایسۀ زبان گاهان با واژگان و نحو ریگودا به همراه معادلهای اوستایی نو استفاده کرد و توجه همگان را به خود جلب نمود 1 و الفنباین )Elfenbein )بار )1959 ,Humbach). همو در سال 1991م. با همکاری شروو دیگر در دو مجلد به ترجمه و شرح گاهان پرداخت )1991 ,Humbach). در سال 2010م. نیز ترجمۀ دوزبانۀ انگلیسی و آلمانی و نیز شرح خود را بر اساس آخرین یافتهها و دیدگاهها، با همکاری فایس )Faiss )منتشر کرد )2010 ,Faiss and Humbach). اینسلر، سنسکریتدان شهیر آمریکایی نیز ترجمۀ معتبری را در سال 1975م. منتشر کرد )1975 ,Insler). کلنز و پیرار نیز با آرائی نو ترجمهای را به سال 1988م. منتشر کردند که شرح آن نیز در سال 1991م. چاپ شد )1991 1990, 1998, ,Pirart and Kellens). ترجمۀ تحسینشدۀ دیگر، به قلم دوشن-گیمن به زبان فرانسوی در سال 1948م. به چاپ رسید و م. هنینگ آن را در سال 1963م. .2 به انگلیسی ترجمه کرد )1963 1948, ,Guilleman-Duchesne) از منابع دست اول و ترجمهها که بگذریم، آثار پژوهشی مورد استفادۀ نویسنده نیز محدود به چند دهۀ گذشته است و بیشتر منابع دمدستی و عمومی را شامل میشود. همچنین اغلب به جای آثار متخصصان، به غیرمتخصصان این حوزه ارجاع داده شده است. به عالوه، عمدۀ پژوهشهای غیرایرانی از آثار ترجمهشده و یا مورد استناد پژوهشگران داخلی فراتر نمیرود. برای مثال در ابتدای مدخل ضحاک که به ریشهشناسی نام او پرداخته شده، نویسنده آرای محققانی چون مرتضوی، رستگار فسایی، بهار و دادور را شرح میدهد که هیچکدام تخصصی در فیلولوژی و زبانهای باستانی ندارند؛ درحالی که پژوهش ارزندۀ مارتین شوارتز )2012 ,Schwartz ) دربارۀ ریشه و تحول شخصیت مرد ماری )man-Snake )از دورۀ هندوایرانی تا شاهنامه، مغفول مانده است. همچنین در معرفی گندرو، به مقالۀ لوبوستکی اشاره نکرده که این واژه را یکی از وامواژههای هندوایرانی از تمدن BMAC میداند )312 1999: ,Lubotski). آنچه نویسنده از مایرهوفر، بارتلمه و مونیر-ویلیامز نیز ذکر کرده، از منبع واسط خود، یعنی فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایۀ متون پهلوی از خسرو قلیزاده است. شوربختانه بیدقتی سبب شده چند اشتباه در این ارجاعات رخ دهد. نخست به سبب ناآشنایی مؤلف با این منابع، Madan به صورت Mada و Williams-Monier یک بار به صورت Moni و دیگربار به صورت Monie نوشته شده ّ ا در کتابنامه 1387 است. همچنین سال انتشار کتاب قلیزاده در متن اصلی 1389 است، ام Skjaevø 1. .2 برای اطالعات بیشتر دربارۀ رویکرد محققان و مترجمان به گاهان ر.ک. کلنز، :1394 .57-62 69 سال دوم پاییز و زمستان . 1 ثبت شده بیش از هشتاد درصد مطالب مدخل »آفرینش« )53(، به نقل از کتاب تاریخ اساطیری ایران ژاله آموزگار نقل شده است. در این راستا، نخستین نکته، نحوۀ ارجاعدهی است که در سراسر کتاب دیده میشود. نویسنده به جای اینکه یک چاپ را اساس قرار دهد، به چاپهای گوناگون یک اثر ارجاع میدهد. در همین مدخل به چاپ 1381 و چند خط – گاه دو سه خط- بعدتر، به چاپ 1389 ارجاع داده شده است، حال آنکه تفاوتی با یکدیگر ندارند و جز سردرگمی مخاطب و کاهش اعتبار اثر، چیز دیگری به ارمغان نمیآورد. با نگاهی به فهرست پایانی منابع، میتوان این تکرار این روش را دربارۀ برخی آثار دیگر، از جمله پژوهشی در اساطیر ایران مهرداد بهار دید. دومین نکته، ارجاعات پشت سر هم و پیاپی به این اثر است. بهتر میبود نویسنده با صرف وقت بیشتر، بندهش، گزیدههای زادسپرم و دیگر آثار بازتابدهندۀ اسطورۀ آفرینش را در متون پهلوی مطالعه و بر اساس آنها خالصهای جامع از روایت آفرینش را به همراه ارجاع در متن منعکس میکرد. اگر به مدخل گاتها بازگردیم، میبینیم نویسنده در آغاز به نقل از ابوالقاسمی زردشت را ّ ا در سال 1998م. سرایندۀ قطعی گاهان معرفی میکند. اغلب محققان نیز این را تایید میکنند، ام کلنز و پیرار در مقدمۀ ترجمۀ سهجلدی خود – که پیشتر اشاره رفت- دیدگاهی نو را در رد انتساب گاهان به زردشت و نظریۀ حلقۀ گاهانی مطرح میکنند )1988: ,Pirart and Kellens 2 که مطالعات بعدی را تحت تأثیر قرار داد. در اثری دیگر، آلموت هینتسه ):1393 17ـ20( ّ آن پاسخهایی را ارائه میدهد. به عالوه، میرفخرایی ):1396 63ـ58( دیدگاه کلنز را مرور و در رد 16-17( نیز مواردی را در تقویت دیدگاه هینتسه بیان میدارد. همچنین باید به نقد گرشویچ نیز بر استدالل کلنز اشاره کرد ):1995 1-2(، نتیجۀ عدم توجه به این پژوهش مهم این است که در صفحۀ ،785 نویسنده بدون ارجاع به هیچ منبعی، بار دیگر تکرار میکند که محققان گاتاها را سرودۀ خود زردشت است »چون دربخشهایی ازاین متون زردشت با ضمیر اولشخص از خود یاد میکند«. این درحالی است که طبق بررسی دقیق کلنز )همان(، تنها یکباربه طورقطعی نام زردشت با فعل اولشخص مفرد آمده است )یسن 43.8(. این ضعف به بررسیهای فیلولوژیک مدخلها نیز آسیبهای جدیای را وارد کرده است. انتظار میرود طبق روش معمول، این نوع بررسی اطالعاتی را دربارۀ صورتهای گوناگون واژگانی موجود در زبانهای باستانی ایرانی، بهویژه اوستایی، فارسی باستان و پهلوی شامل و در کناره، به معادل سنسکریت و ریشۀ احتمالی هندواروپایی نیز اشاره شود. این روش گاه به خوبی )مثال در .1 البته باید در نظر داشت این قبیل خطاها ممکن است بدون اطالع نویسنده، در فرآیند چاپ رخ داده باشد. .2 نیز ر.ک. کلنز، :1394 106-111 70 سال دوم پاییز و زمستان ّ ا اغلب فاقد اشتمال و مدخلهای »دیو«)468(، »کیخسرو«)756( و »گرشاسب«)806((، ام ّت الزم به کار گرفته شده است، بهگونهای که یا به اختصار بیان شده یا بهکل از نظر دور مانده دق است. برای مثال در مدخل »زردشت« )535( فقط به صورت اوستایی و فارسی میانۀ آن، بدون ذکر معنی، اشاره شده است. نویسنده میتوانست به راحتی از بخش نخست مدخل Zoroaster در دانشنامۀ ایرانیکا بهره ببرد که در آن رودیگر اشمیت به خوبی دیدگاههای گوناگون را دربارۀ صورت و معنی نام او نقل کرده است )2002 ,Schmitt). مدخل »مهر« )918( تنها شامل صورت اوستایی و پهلوی این واژه میشود، در صورتی که هانس-پیتر شمیت در مدخل مهر دانشنامۀ ایرانیکا، بهخوبی به دیدگاههای گوناگون در اینباره پرداخته است )2006 ,Schmitt). همچنین نوشتههای بویس در جلد نخست تاریخ کیش زردشت که دیدگاههای گوناگون محققان را درباب خویشکاری مهر در بر دارد ):1393 /1 41-49(، به عالوۀ مقدمۀ بسیار مهم گرشویچ بر ترجمۀ خود از مهریشت )Introduction 1959: ,Gershevitch )بایستی به این مدخل اضافه میشد. مدخل »فروهر« )703( نیز از چنین آسیبی رنج میبرد و نویسنده به بررسی ارزشمند موالیی در مقدمۀ ترجمۀ خود از فروردین یشت که حاوی بررسی زبانشناختی نام و خویشکاری فروهرها است ):1392 17-22(، توجهی نکرده و حتی یکبار هم در طول مدخل به آن ارجاع نداده. میتوان دو مدخل دیگر را، یعنی »اهریمن« )207(، »ایزدان« )223( در کنار بسیاری از مدخلهای دیگر، به این فهرست اضافه کرد. ارجاعات نادرست از دیگر نقاط ضعفی است که به سبب عدم آشنایی نویسنده با منابع دست اول و دوم به اثر راه یافته. برای نمونه، ذیل مدخل فرعی دیو در دین زردشتی )470(، با ارجاع به کتاب پژوهشی در اساطیر ایران مهرداد بهار، ذکر اسطورۀ آفرینش زروانی را به متون زردشتی نسبت میدهد. تا جایی که نگارنده اطالع دارد، روایت آفرینش زروانی در هیچیک از متون زردشتی ذکر نشده است. گاه ارجاعاتی مهم نیز از قلم افتادهاند که نمونهاش را میتوان در مدخل فرعی »انواع آب« ّ ا هیچ استنادی به متن )6( مشاهده کرد: نویسنده در آن از هفده نوع آب در اوستا اشاره میکند ام این کتاب یا دستکم منابع واسط دیده نمیشود. بهعالوه که شانزده نوع بیشتر نامبرده نمیشود. آخرین نکته را در این باره، باید به ارجاعات غیرضروری – احتماال به نیت افزودن بر فهرست منابع- اختصاص داد. در این موارد، ارجاع به منبع دست دوم جای ارجاع به متن اصلی یا ترجمۀ آن را میگیرد و یا وقتی ضرورتی برای ارجاع وجود ندارد، نام منبعی به میان میآید. برای مثال در ستون اول صفحۀ 777 ذیل مدخل »کیومرث«، نویسنده با ارجاع به بندهش، ابتدا به مقدر شدن عمر سیسالۀ او اشاره میکند. بالفاصله پس از آن با ارجاع به مقالۀ خود با عنوان »اسطورۀ کیومرث گلشاه«، میگوید: »تقدیر این بود که وی سی، سال زندگی و فرمانروایی کند. بنابرین اهریمن و دیوان تا پایان دورۀ مقدر، موفق به نابودی وی نمیشوند«. این که اهریمن تا سی سال 71 سال دوم پاییز و زمستان نتوانست به کیومرث آسیبی برساند، در خود متن بندهش )جملۀ پایانی 4.24( صراحتا گفته شده است: :ft̄aya ̌ne r̄ǎc zadan̄o ȳra n̄bri ̄i n̄zama n̄ǎs-u ّ رشده، چارهای برای کشتن )کیومرث( آنها )دیوان( به سبب زمان )سیسالۀ( مقد نیافتند. و بالفصله در آغاز بند بعدی )4.25(، به مقدرشدن عمر سیسالۀ کیومرث هنگام حملۀ اهریمن اشاره میشود: zamān mad petyāragīh ō Mēnōy Ganāg ka dahišn-bun pad ̄ku d̄wēgo n̄Ciyo az pas čiyōn guft brēhēnīd sāl h̄si ō xwadāyīh ud h̄zīndagi Gayōmard ī ān :zīwist sāl h̄si petyārag ī madan چنین گوید که در آغاز آفرینش که گناگ مینو به ویرانگری آمد، زمان زندگی و پادشاهی ّ ر شد. چنان گفت که پس از آمدن پتیاره، سی سال زیست. کیومرث سی سال مقد بنابراین نیازی نبود نویسنده برای بیان این مطلب، به مقالۀ خود ارجاع بدهد که از قضا آن ّ سی، :1384 153(، زیرا ارجاع به منابع هم در بیان این بخش از روایت هیچ مرجعی ندارد )مدر پژوهشی زمانی صورت میگیرد که هدف، بیان دریافت یا تفسیری خاص از پژوهشگری است. حال آنکه اینجا فقط با روایت صرف روبرو هستیم. نکتۀ جالبتر این است که در منبع نویسنده، یعنی ترجمۀ بهار از بندهش، این دو جمله بالفصله پس از یکدیگر ذکر شدهاند ):1395 53( و عجیب است که نویسنده جملۀ دوم را به اصل متن و جملۀ نخست را به مقالۀ خود ارجاع داده. در نهایت میتوان گفت اثری که بر مبنای منابع دست اول و اصل متون نگاشته نشده و استفادۀ نویسندۀ آن از منابع دست دوم فاقد گستردگی الزم و روشمندی و محدود به آثار کهنه، ّ ی مواجه میکند. ترجمهای و یا نامعتبر باشد، محتوای آن را نیز در ترازوی اعتبار با چالشی جد نتیجه کتاب دانشنامۀ اساطیر ایران نوشتۀفاطمه مدرسی که در سال 1401 توسط انتشارات اساطیر پارسی چاپ شد، برخالف زحمت و تالش چندسالۀ نویسنده، با اشکاالت بنیادینی روبرو است. نداشتن مقدمه برای شرح اهداف، روش ارجاعدهی، دستهبندی منابع، نحوۀ استفاده کتاب، و ... بهکار نگرفتن روشی منسجم و منظم در گردآوری، تنظیم و نگارش مدخلهای اصلی و تقسیم آنها به مدخلهای فرعی، عدم آشنایی با زبانهای باستانی و منابع دست اول و دوم اساطیر 72 سال دوم پاییز و زمستان ایران و نحوۀ استفاده از آنها از جملۀ مهمترین اینها است که سبب شده از اعتبار کتاب تا حد زیادی کاسته شود. به عقیدۀ نگارنده، باب تنظیم دانشنامهای دربارۀ اساطیر ایران همچنان باز است و پیشنهاد میشود این کار باارزش، به صورت گروهی با نظارت و همکاری متخصصان اسطورهشناسی و حوزههای مرتبط مثل زبانهای باستانی، ادبیات فارسی، تاریخ، باستانشناسی، انسانشناسی و دینپژوهی صورت بگیرد. 73 سال دوم پاییز و زمستان منابع آموزگار، ژاله. )1390(. »ضحاک«. فردوسی و شاهنامهسرایی )برگزیدۀ مقاالت دانشنامۀ زبان و ادب فارسی(. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی. صص .351-362 کلنز، ژان. )1394(. مقاالتی دربارۀ زردشت و دین زردشتی. ترجمۀ احمدرضا قائمیمقامی. تهران: فرزان روز. ّ سی، فاطمه. )1384(. »اسطورۀ کیومرث گلشاه«. علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز. دورۀ ،22 مدر شمارۀ ،3 صص .153-164 ّ سی، فاطمه. )1401(. دانشنامۀ اساطیر ایران. تهران: اساطیر پارسی. مدر منصوری، یدالله. )1394(. فرهنگ زبان پهلوی. جلد نخست. تهران: دانشگاه شهید بهشتی. موالیی، چنگیز. )1392(. بررسی فروردین یشت، سرود اوستایی در ستایش فروهرها. تبریز: دانشگاه تبریز. هینتسه، آلموت. )1393(. »ادبیات اوستایی«. تاریخ ادبیات فارسی، جلد هفدهم، پیوست :1 ادبیات ایران پیش از اسالم. ترجمۀ احمدرضا قائممقامی، زیر نظر ژاله آموزگار. تهران: سخن. صص 110ـ.37 .J Karl Von :Strasburg .Wörterbuch Altiranisches 1904. .Christian ,Bartholomae .Trübner :Boston ,Leiden .Verb Iranian the of Dictionary Etymological 2007. .Johnny ,Cheung .Brill Henning .M .Mrs .Zarathustra of Hymns The 1963. .Jacques ,Guillemin-Duchesne .Press Beacon :Boston .)Trans( traduction une avec critique tudéE; Zoroastre 1948. .Jacques ,Guillemin-Duchesne .Paris ̄.thāGa des écommente Cambridge :Cambridge .Mithra to Hymn Avestan The .)1959 (.Ilya ,Gershevitch .Press University 1-29. pp .)1 (33 .Iran” .Gathas s’Zoroaster to Approaches “.)1995 (.Ilya ,Gershevitch Carl :Heidelberg .vols 2 .Zarathustra des Gathas Die .)1959 (.H ,Humbach .Universitätsverlag Winter Elfenbein .J with collaboration In .Zarathushtra of s̄thāGa The .)1991 (.H ,Humbach .Universitätsverlag Winter Carl :Heidelberg .vols 2 .Skjaervø .O.P and .Dr :Wiesbaden .Antagonists His and Zarathushtra .)2010 (.K ,Faiss; H ,Humbach 74 سال دوم پاییز و زمستان .Verlag Reichert Ludwig .Avesta Younger the of 19 Yasht; Yasht d̄Zamya .)1998 (.R .P Ichaporia; H ,Humbach .Harrassowitz :Wiesbaden .Brill .J.E :Leiden .Zarathustra of s̄thāGa The 1975. .)Trans (Stanley ,Insler .Vols III .avestiques-vieil Textes Les 1991. 1990, 1988, .Eric ,Pirart; Jean ,Kellens .Reichert Ludwig .Dr :Wiesbaden .Göttingen .Awesta des s’ťYas Die .)1927 (.Herman ,Lommel between Contacts Early” .substratum Iranian-Indo The “.)1999 (.Alexander ,Lubotsky Papers .Considerations Archaeological and Linguistic :European-Indo and Uralic Station Research Tvärminne the at held symposium international an at presented 317. – 301 Pp .Helsinki of University the of il per ́Italiano Istotuto :Roma .Sirius to Hymn Avestan The .)1990 (.Antonio ,Panaino .Oriente Estremo ed Medio Mithra and Indian Old in Mitra .i :Mithra “.)2006 ,th15 August (.Peter-Hanns ,Schmitt i-mithra/articles/org.iranicaonline://https .Iranica” .Iranian Old in ://https .Iranica” .Name The .i :Zoroaster “.)2002 ,th20 July (.Rüdiger ,Schmitt name-the-i-zoroaster/articles/org.iranicaonline ,Myth :man-Snake Iranian-Indo the of Transformations “.)2012 (.Martin ,Schwartz Pp .)2 (45 .Studies Iranian” .Identity Iranian and ,Ethnoarcheology ,Language 279._275 75 سال دوم پاییز و زمستان گزارشی از نخستین وبینار ایرانشناسی انجمن زبانهای باستانی آژیار روز نخست، شانزدهم شهر یورماه 1402 * ّه کریمیپور سمی انجمن زبانهای باستانی آژیار، خانهای برای یادگیری فرهنگها، زبانها و گویشهای ایران بزرگ از دورۀ باستان تا دورۀ نو اولین وبینار ایرانشناسی خود را در شانزدهم و هفدهم شهریورماه ،1402 با دعوت از پژوهشگران ایرانی صاحبنام در حوزۀ زبانهای باستانی و مطالعات مرتبط با آنها و به یاد و بزرگداشت دکتر احسان یارشاطر و دکتر محسن ابوالقاسمی برگزار کرد. این وبینار 1 با میانداری نیما آصفی، در ساعت 10:45 به وقت ایران و 9:15 به در بستر مجازی گوگلمیت وقت تابستانی اروپای مرکزی برپا شد. این وبینار در نوبت بعد از ظهر از 14:15 به وقت ایران نیز ادامه داشت و با استقبال خوب مخاطبان روبهرو شد. دکتر سلمان علییاری پژوهشگر پسا دکتری در دانشگاه هامبورگ، دکتر یوسف سعادت پژوهشگر پسادکتری در دانشگاه بوخوم، نیما آصفی دانشجوی دکتری فرهنگ و زبانهای باستانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دکتر میثم محمدی پژوهشگر پسادکتری در دانشگاه هامبورگ و دکتر خداد رضاخانی پژوهشگر و مدرس دانشگاه لیدن هلند سخنرانان روز نخست بودند. برنامه با عرض خیرمقدم و خوشآمدگویی نیما آصفی آغاز شد و در ادامه کلیپی از سخنان و زندگینامۀ کوتاهی از زندهیاد دکتر یارشاطر پخش شد. * کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسالمی مشهد 68karimipour.somaye@com.gmail Meet Google 1. 76 سال دوم پاییز و زمستان سپس اولین سخنران، دکتر سلمان علییاری بابلقانی دربارۀ »پیشوند نمود ناکامل -at، -da، -a، -�ī و... و اهمیت آن در گویششناسی تاریخی ایرانی غربی« سخن گفت. ایشان در مقدمه توضیح دادند که در زبان فارسی نمود ناکامل را پیشوند به اصطالح استمرار »می-« نشان میدهد و همین کارکرد را در زبانهای ایرانی غربی دیگر ممکن است یک پسوند، میانوند یا پیشوند فعلیای غیراز »می-« )مانند پیشوندهای باال( برعهده داشته باشد و تأکید کردند این جنبۀ زبانی )یعنی کلیت تنوع در نشان دادن نمود ناکامل( شایسته است بهعنوان یکی از معیارهای استوار در دستهبندی زبانهای ایرانی غربی لحاظ شود. وی افزود که در این مقاله به معرفی یکی از این ساختارها )یعنی پیشوندهای مذکور( و هر آنچه که از نظر تاریخی به آن مربوط است، میپردازد. این پژوهشگر پسادکتری در ادامۀ سخنانش افزود که اگر این پیشوندها در گویشی از میان رفته باشد، اثری از آن، و اگر باقی است، صورت قدیمتر آن، ممکن است در پنج موقعیت آوایی حفظ شود: .1 بعد از پیشوندهای فعلی، .2 بعد از عناصر مقدم بر فعل، .3 در ترکیب با ادات نفی، 4 و .5 در آغاز افعال مصدر به واکه و مصدر به »ش«. همچنین دکتر علییاری این پیشوندها را که در گسترهای وسیع در ایران بزرگ و در زبانهایی مانند تالشی، بلوچی، کردی، لری، گویشهای فارس، الرستانی، کمزاری و گویشهای مرکزی )حومۀ أصفهان و ...( رایج است، صورتهای متنوع بازمانده از عنصری با اصل واحد دانست و ضمن نقد اشتقاقهای پیشین )از جمله ارتباط 1 آن با -یذ-/ی تمنایی-استمراری فارسی قدیم( دربارۀ ارتباط احتمالی آن با افزونۀ ماضیساز باستانی و روندی دستوریشدگیای که تا امروز پیموده است، سخن گفت. ِ ِ نشست مجازی دکتر یوسف سعادت بود که از »خاستگاه معنی فلسفی دومین سخنران َ ض« سخن گفت. وی سخنرانی خود را با َ ر َ گ و واژۀ عربی ع َ د ْ ن و ج ِ ش َ ه واژههای فارسی میانۀ ج مرور بررسیهای ریشهشناختی دو واژۀ پهلوی آغاز کرد و با ذکر شاهد مثالهایی از زبان پهلوی از کتابهای دینکرد سوم، چهارم و نهم، دربارۀ شیوۀ پیدایی معنی فلسفی در این دو واژه توضیح ُ ریانی، عربی َ ض«، در پهلوی، س َ ر داد. او نشان داد که برای ترجمۀ اصطالح یونانی مفید معنی »ع ّ ات فعلهایی به و التینی گردهبرداریهای مشابهی رخ داده، یعنی در زبانهای مقصد از مشتق معنی »رخ دادن« بهره گرفته شده است. بنابر یافتههای ایشان، باید این دو واژۀ پهلوی و واژۀ َ ض را هم به فهرست گردهبرداریها در انتقال دانش و فلسفه در دنیای قدیم اضافه کرد. عربی عر دکتر سعادت در پایان افزود که گردهبرداری از رایجترین و کارآمدترین روشهای واژهگزینی در دورههای مختلف و در آثار برجستهترین چهرههای تاریخ انتقال دانش و اندیشه بوده است. نیما آصفی که سومین سخنران وبینار بود، دربارۀ »بازبینی چند سند از اسناد پهلوی هستیجان« سخنرانی کرد. وی تاریخچهای از کشف اسناد و بررسیشان در دنیای غرب را بازگو و تاکید کرد augment 1. 77 سال دوم پاییز و زمستان که اگر پژوهشگران دیگر رشتهها مانند تاریخ و ... بخواهند با کمک این اسناد به نگارش مطالب تاریخی، دینی و ... بپردازند، باید خط پهلوی تحریری و زبان پهلوی را به خوبی بشناسند. او افزود اعتماد تام و تمام به خوانش و ترجمۀ بزرگانی مانند وبر و ژینیو، بدون آشنایی کافی با خط و زبان پهلوی و شیوۀ کتابت این اسناد، سبب به خطا رفتن پژوهشگر میشود و نتایج نادرستی را به بار میآورد. پس از این توضیحات، وی به خوانش بخشی کوتاه از چند سند مهم پهلوی هستیجان پرداخت و تصحیحاتی را برای خوانشهای دیتر وبر و فیلیپ ژینیو، دو دانشمند بزرگ این حوزه، پیشنهاد داد. چهارمین سخنران برنامه، دکتر میثم محمدی از »مواد طبری الزم« سخن گفت. وی مقدمهای از زبان طبری را بیان کرد و افزود از بین زبانهای ایرانی دورۀ نو از این زبان بیشتر از هر زبان دیگری شواهد پیوسته داریم. دکتر محمدی تاریخچهای از وجود زبان طبری در دورههای پیش و پس از اسالم ارائه داد. این پژوهشگر زبانهای باستانی با معرفی و خوانشی کوتاه از تاریخ طبرستان و اسنادی که زبان طبری بهعنوان اشعار در آنها نمود داشته، از حضور این زبان در نواحی شمالی ایران، حکومت مستقل و مقتدر طبرستان در نواحی جنوبی دریای خزر و وجود زبان ادبی درباری طبری سخن گفت. همچنین وی به حضور زیدیان اشاره کرد و افزود آنها حوزۀ علمیۀ زیدی در غرب طبرستان )دیلم( ایجاد کردند و زیدیان حاضر در پای درس علما و بزرگان حاشیهنویسی میکردند؛ بنابراین، این حاشیهنویسیها سبب شده پیکرهای بزرگ از زبان طبری در اختیار داشته باشیم که ناشناختنه و دست نخورده باقی مانده است. آخرین سخنران روز نخست نشست، دکتر خداداد رضاخانی بود و دربارۀ »شاهکشی، دادخواست و اعدام خسرو دوم پرویز« سخن گفت. وی از شرایط سیاسی و نظامی دورۀ سلطنت خسرو پرویز بر ایران، فتوحات و جنگهای وی، ازجمله پیشروی به مرز روم در شمال فرات، سخن گفت. همچنین افزود در سال .619م تمام ارمنستان، آسیای صغیر، آناتولی، سوریه، مناطق جنوب، فلسطین و مصر زیر سیطرۀ سلطنت ساسانیان بوده است که بعد از آن براساس روایتها در .۶۲6-۶۲7م هراکلیوس به شرق حمله میکند و این جنگ نینوا نارضایتی اشراف دربار ساسانی را در پی دارد. دکتر رضاخانی در ادامۀ سخنانش اشاره کرد مسایل حکومتداری چه داخلی و چه خارجی و کشورگشاییها باعث ایجاد کودتا در 24 فوریه 628 علیه خسرو پرویز و سرنگونی او میشود. وی از دو منبع تاریخ بلعمی و تاریخ طبری و گاهی تاریخ دینوری به ذکر این رویدادها و مقایسۀ متن این سه منبع پرداخت. مدرس دانشگاه لیدن با ذکر جزئیات دقیق این اتفاق، مراحل دستگیری، دادخواهی و اعدام خسرو پرویز را توضیح داد. همچنین در پایان هر سخنرانی دقایقی به پرسشوپاسخ اختصاص داده شده بود. نخستین روز از وبینار ایرانشناسی در عصر روز پنجشنبه به پایان رسید. 78 سال دوم پاییز و زمستان روز دوم، هفدهم شهر یورماه 1402 * سارا رجبی1 در روز دوم وبینار، دکتر حسین شیخ، دکتر لیلی ورهرام، دکتر پژمان فیروزبخش و دکتر مجید پوراحمد بهترتیب به ارائۀ پژوهشهای خود پرداختند. برنامه با مستندی دربارۀ مرحوم دکتر محسن ابوالقاسمی آغاز شد. نخستین سخنران، به »زبان مرزباننامه: داستان یک اشتباه« پرداخت. شیخ در ابتدا بخشی ّ مه قزوینی، از مقدمۀ مرزباننامه را خواند و سپس آرای پژوهشگران را، از جمله شارل شفر، عاّل محمد روشن، حبیب برجیان و فتحالله مجتبایی دربارۀ زبان مرزباننامه بررسی کرد و نتیجه گرفت که منظور از فارسی قدیم باستان در مقدمۀ وراوینی، فارسی قرن چهارمی نیست بلکه فارسی پهلوی است. در واقع، مرزبانبن رستمبن شروین در اواخر قرن چهارم هجری نصیحةالملوکی به زبان فارسی ساده از نوع کلیله و دمنه با بهره گرفتن از داستانهایی به زبان پهلوی و طبری، نوشته است. بهدلیل گزارش ناقص و مبهم دو محرر، ملطیوی و وراوینی، و نیز اشتباه شارل شفر این عقیده قبول عام یافته است که هر دو محرر کتاب را از طبری ترجمه کردهاند. حال آنکه محمد روشن و فتحالله مجتبایی به درستی استدالل کردهاند که هر دو محرر کتاب را از فارسی ساده به فارسی مصنوع بازنویسی کردهاند. ّ پای جماعت مردان جنگجو در حماسۀ ملی« بود. ورهرام ابتدا به موضوع سخنرانی دوم، »رد ً جوانانی ازدواجنکرده بودند توصیف جماعت مردان در جامعۀ هندوایرانیان پرداخت که عمدتا و زندگی خود را از طریق جنگاوری و غارت روستاها میگذرانند. وفاداری آنها به رهبرشان خللناپذیر بود و سالحهای خاصی مانند گرز و تیر و کمان و درفشهایی به عنوان نماد خود َ نی نیز در آنها وجود داشت، یعنی در شور و خلسۀ جنگ به َ م داشتند. عالوه بر این، ویژگیهای ش حیوانی وحشی، بهویژه گرگ، تبدیل میشدند. به گفتۀ او، گرگ در چهار نقطه از روایات حماسی ایران برجسته است: شخصیت گیو، نبرد گشتاسب با گرگ، گرگی که اسفندیار در هفتخان میکشد و گرگهایی که فرامرز و پهلوانان متأخر سیستان میکشند. در هر سۀ این داستانها، پهلوان پس از گرگکشی، دختری را بهدست میآورد اما دربارۀ گیو باید گفت شخصیت او است که ارتباط زیادی با شخصیت گرگ دارد و صفات جنگجو بهخوبی در او نمایان است. او سخنان خود را با تأ کید بر تفاوتهای همین شخصیت به پایان برد. در سخنرانی سوم، پژمان فیروزبخش به موضوع »گویش قدیم نیریز« پرداخت. او ابتدا * دانشجوی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فردوسی مشهد. com.gmail@82Sararajabiii 79 سال دوم پاییز و زمستان قسمتی از ترجمۀ فارسی کتاب المسالک و الممالکاستخری را خواند که در توضیح اقلیم فارس و وضع زبان آن منطقه بود. به گفتۀ او، در این بخش منظور قطعی واژۀ »فارسی« را نمیدانیم؛ ممکن است منظور همین فارسیای که میشناسیم باشد و شاید به گویشهای فارس نظر داشته است. منظور از گویشهای فارسی، گویشهای حاضر در جغرافیای فارس است که به سه دستۀ لری، الرستانی و گویشهای تاجیکی )ایرانی( فارس تقسیم میشوند. گویش قدیم نیریز به گروه اخیر تعلق دارد. او در پایان صحبتهای خود، توضیحاتی را دربارۀ تاریخچۀ اشعار نیریزی ارائه داد و نکات چند شعر را بهطور دقیق بررسی کرد. چهارمین و آخرین سخنرانی به »دو روایت آخرالزمانی دین زردشتی« اختصاص داشت. پوراحمد در این سخنرانی نشان داد داستان پایان کار ضحاک در اوستا و متون پهلوی با هم تفاوت بسیار دارد. در اوستا ضحاک به دست فریدون کشته میشود، اما در متون پهلوی فریدون ضحاک را نمیکشد، بلکه او را اسیر کرده، در کوه دماوند به بند میکشد و ضحاک در پایان جهان در دوره هوشیدرماه، بند پاره و جهان را پرآشوب میکند و در نهایت به دست گرشاسب کشته میشود. انتقال ضحاک به دورۀ دومین منجی آیین زردشتی بحث درباب مفهوم منجی را به میان میکشد. زردشت واژه سوشیانت را در اوستای کهن )گاهان( برای خودش، همعصرانش و برای آیندگان به کار میبرد. اما این مفهوم در اوستای متاخر دچار تغییراتی میشود و واژهی سوشیانت عموما برای شخصی خاص که در زمانی خاص ظهور خواهد کرد، به کار میرود. عالوه بر این تعداد منجیان در اوستای متاخر به ۳ منجی محدود میشود. همین روایت به دوره میانه میرسد. در دورۀ هر یک از این منجیان سهگانه بخشی از نیروی شر از بین میرود و به همین دلیل ضحاک در روایات آخرزمانی این متون در دوره هوشیدر قرار میگیرد تا یک هزاره پیش از خالق خود یعنی اهریمن نابود شود. بدین ترتیب با پایان دومین روز از سخنرانی، نخستین وبینار ایرانشناسی انجمن آژیار، عصر روز جمعه به پایان رسید. 80 سال دوم پاییز و زمستان سلسله گزارشهایی از نشستهای انجمن زبانهای باستانی آژیار با عنوان »نوسخن از کهنروزگار« 1 * لیال کربالیی انجمن فرهنگ و زبانهای باستانی آژیار، به مدیریت نیما آصفی، دانشجوی دکتری زبانهای باستانی به برگزاری دورههای آموزشی نظیر آموزش خط و زبانهای ایرانی باستان و میانه، سنسکریت، التین، عبری، اسطورهشناسی، دینپژوهی و ... میپردازد. همچنین معرفی کتاب و ساخت پادکست دربارۀ فرهنگ ایران باستان از دیگر فعالیتهای این انجمن است. بهعالوه، آژیار با هدف ارتقاء سطح پژوهش و همرسانی نتایج پژوهشهای پژوهشگران جوان به برگزاری نشستهایی با عنوان »نو سخن از کهن روزگار« اقدام نموده که در آنها، سخنرانان آخرین یافتههای علمی- پژوهشی خود را ارائه میدهند. زین پس، در این برگه شرحی مختصر از درونمایۀ سخنرانیها پیشکش مخاطبان گرامی میگردد. نشست نخست، 11 فروردین 1402 بررسی اهمیت آیینی و تفسیری اهونور، اشموهو و ینگهههاتام در بازنمایی روند انتقال اوستا پژوهشی از میثم صائبی، کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای ایران باستان از دانشگاه تهران سه متن موجز اوستایی اهونور، اشموهو و ینگهههاتام که شامل مفاهیم اساسی متون اوستایی * دانشآموختۀ کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی. com.gmil@Lolakarbalaei 81 سال دوم پاییز و زمستان قدیم هستند، با هدف قرائت مکرر در هر لحظه از مراسم آیینی سروده شدهاند. این سه ذکر با چنین کارکرد آیینی، از همان آغاز سرایش کانون توجه بودهاند و از ستایش، تفسیر، ترجمه و یا تأویل آنها در هر دوره از انتقال اوستا، شواهدی به زبانهای به اوستایی، پهلوی، فارسی، سنکریت و گجراتی باقی ماندهاست. ،3 شرح میدهد که سرایش گاهان و 2 و کانترا ،1 کلنز صائبی برپایۀ پژوهشهای پیشین شروو یسن هفت ها، از ابتدا با عمل آیینی همراه بوده است. او با ارجاع به مطالعات رضانیا دربارۀ انتقال شفاهی، به توضیحاتی درباره سنت شفاهی-آیینی میپردازد و معتقد است اینها ابزاری برای حفظ ساختار زبانی متون اوستایی بوده و از آغاز سرایش متون تا زمان استنساخ دستنویسها، همین شیوۀ انتقال حفظ مجموعۀ گاهان و یسن هفت ها را از اوستای قدیم، با ویژگیهای زبانی منسجم، موجب شدهاست. او سه مرحله را برای انتقال شفاهی-آیینی برمیشمرد: -۱ سرایش و اجرا: سرایش در ساختاری متناسب با اجرای آیین؛ -۲ تثبیت: نتیجۀ تکرار آیینی متون؛ -۳ تشریع: به رسمیت شناختن یک متن بهعنوان جزئی ثابت در یک ساختار آیینی. پیشفرض پژوهشگر تقدم کارکرد آیینی متون اوستای قدیم است؛ چنانکه به عقیدۀ او، ساختار حلقهای ستوتیسن نمیتواند نتیجۀ تدوین متأخر باشد. یسن هفت ها در این ساختار نقش کانونی داشته است و چنانچه تکملهای قرار بود به آغاز یا پایان مجموعهای اضافه شود یا فرگرد یا کردههایی در میان بخشها درج شوند، ترکیب کهن باید حفظ میشد. یکی دیگر از ویژگیهای این ساختارتعیین حدود بخشها با ذکر »۱ ینگهههاتام«، »۳ اشموهو« و در مواردی »4 اهونور« بوده است. در این نشست، پژوهنده به تفصیل شیوههای تکرار اهونور و عمل آیینی مرتبط را توضیح داد و ضمن تحلیل متن عنوان داشت که این ذکر از این جهت اهمیت آیینی داشته که در هر لحظه آیینی، مراتب تعالی هستی را که در اهونوردگاه و اشتود گاه به تفصیل شرح داده شده است، به طور خالصه بازگو می کند. صائبی در این نشست، نکاتی را دربارۀ وزن متن اشموهو عنوان نمود. همچنین دستنویس 5 نیز آن را پیشتر بررسی کرده 4 و سیمز ویلیامز این سرود به خط سغدی را معرفی کرد که گرشویچ بودند.او بر این عقیده است که بر خالف نسخ اوستا که واژهها جدا جدا تلفظ شوند، این قطعه Skjærvø Oktor Prods 1. Kellens Jean 2. Cantera Alberto 3. Gershevitch Ilya 4. Williams-Sims Nicholas 5. 82 سال دوم پاییز و زمستان 1 است. ِ خوانشی همراه با ادغام بازنویسی او با اشاره به تکرار غیرمعمول دوگانه در متن یسن هفت ها و نیز کارکرد مکرر بازسرایی هاد ́yeŋ )…در نیایش آب زوهر و ارجاعاتی به نیرنگستان فرضیهای را درباره ۵۱ بند ۲۲ )mē.hē سرود ینگهههاتام مطرح کرد: اینکه کارکرد اولیه این ذکر برای درج کردهای میان این نثر اوستایی قدیم بودهاست. مطابق مطالعات وی، مضاف موصول ینگهههاتام در ساختار حلقهای هاد ۵۱ نشان میداده است که در بازسرایی مذکور، بیت آغازین این سرود به پایان ذکر پیوسته است. در ادامۀ نشست، توضیحاتی در مورد تفسیر این ذکرها در متون اوستایی متأخر، متون پهلوی و دستنویسهای پهلوی و سنسکریت اوستا داده شد. نشست دوم، 20 فروردین 1402 معرفی اسناد پهلوی قم پژوهشی از نیما آصفی )ر.ک. به مقالۀ »گزارشی از پیگیری و بررسی اسناد پهلوی هستیجان« در همین شماره( نشست سوم، 29 فروردین 1402 تار یخ، دین و زبان باستانی در سیستان پژوهشی از الهه امیر پور، دانشآموختة کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی سیستان، زادگاه رستم و خاستگاه تمدنهایی که از دیگر چندان اثری جز غبار و خشکی بر جای ایشان نمانده، روزگارانی دور معبر بسیاری از اندیشهها، ادیان و باورهای اساطیری بوده است و بدین جهت از دیرباز توجه مردمان، روحانیان و دولتمردان سلسلههای پیش و پس از اسالم را به خود جلب کرده است. همین موجب شده تا عالوهبر فرهنگ، زبان و گویش این ناحیه، بر ادبیات ً از آنها اثر پذیرد. دیگر فرهنگها تأثیر گذاشته و خود نیز متقابال پژوهشگر در این ارائه بر آن است تا تاریخ دین و زبان سیستان در سدههای نخستین اسالمی را بر اساس متون فارسیمیانۀ زرتشتی، متون فارسی زرتشتی، متون فارسی دری و برخی از آثار saṇdhi 1. 83 سال دوم پاییز و زمستان باستان شناسی سیستان بررسی کند. ٔ متون قرنهای دهم و یازدهم میالدی وی ابتدا به اهمیت گویششناسی زبان فارسی بر پایه )برابر با چهارم و پنجم هجری( اشاره داشت و دلیل اهمیت متون گویشی را شکلگیری این متون ِ ادبی )معیار( و نوشتهشدنشان به زبانی که گویش نویسنده یا پیش از بوجوآمدن زبان فارسی نویسندگان اثر را بازتاب میدهد، بیان کرد. سپس با استناد به مقاالتی از الزار دربارۀ گویششناسی زبان فارسی، متون گویش فارسی در قرون چهارم و پنجم هجری را به دو گروه اصلی شمالی و جنوبی تقسیم کرد، و تفاوت این دو شاخه را در آن دانست که گویشهای شمالی از نظر ویژگیهای زبانی، به دری و گویشهای جنوبی به فارسی میانه نزدیک هستند. هر کدام از دو ِ اصلی جنوبی و نوشتههای گروه اصلی، زیرشاخههایی دارند؛ قرآن قدس گونهای شرقی از گروه یهودیان جنوب ایران )که در فارس و خوزستان امروزی ساکن بودند( متعلق به گونۀ غربی از آن شاخه است. مهمترین اثر در گونۀ سیستانی، ترجمهای کهن و گویشی از قرآن به نام قرآن قدس است و ترجمۀ تک سورۀ مائده، تاریخ سیستان و احیاءالملوک، از دیگر متون بااهمیت این دوره هستند. ِ آوایی، صرف و واژگان ِ زبانی از اهمیت قرآن قدس میتوان نخست حفظ برخی از ویژگیهای ِ میانۀ ادبی را برشمرد و دیگر آنکه این ترجمۀ گویشی بازتاب ِ دهندۀ بسیاری از تغییرات گذر فارسی ِ نو است. همچنین قرآن قدس دربردارندۀ ویژگیهای زبانی مشترک با از زبانهای میانه به فارسی متون فارسی-یهود )خوزستان( است. ضمن آنکه برخی از ویژگیهای زبانی مشترک بین ترجمۀ قرآن قدس و متون پازند شایستۀ توجه هستند، بررسی مقایسهای ترجمۀ قرآن قدس با متون پازند که الزار نیز بدان اشاره داشته است، نشان میدهد زرتشتیانی که به هند مهاجرت کردند، مدتی را در سیستان اقامت داشتهاند. موارد زیر، دیگر نکاتی هستند که پژوهنده به بررسی و شرح آنها پرداخت: .1 حضــور بلندپایــگان بازمانــده از شاهنشــاهی ساســانی، موبــدان و بــزرگان دیــن زرتشــتی و گردآمـدن خـوارج )بـه جهـت دوری از بغـداد، مرکـز خالفـت( کـه سیسـتان را چونـان دژی اسـتوار و پایگاهـی بـزرگ علیـه دسـتگاه خالفـت اسـامی درآورد؛ .2 تشکیل حکومت صفاریان، نخستین حکومت ملی پس از اسالم؛ .3 دربــارۀ آتشــکدۀ کرکــوی و جایــگاه ویــژة آن نــزد زرتشــتیان و نیــز رود هیرمنــد، دریاچــۀ هامــون، کــوه خواجــه؛ ِ ِ زرتشـتی و متـون فارسـی .4 بررسـی جمعیـت زرتشـتیان در سیسـتان بـر اسـاس متـون فارسـی 84 سال دوم پاییز و زمستان دری از حملـۀ اعـراب تـا پـس از حملـۀ مغـول. ِ ترجمۀ قرآن قدس بهطور مقایسهای با در پایان پژوهش، برخی از ویژگیهای آوایی و دستوری ِ فارسی یهودی مطرح شد. ِ حاضر و همچنین گویش فارسی میانه و گویش سیستانی نشست چهارم، 15 اردیبهشت 1402 رویۀ اسناد حقوقی در خراسان بزرگ نگاهی به اسناد حقوقی بلخی )سدۀ چهارم تا هشتم میالدی( پژوهشی از حسین شیخ، دکتری ایرانشناس از دانشگاه گوتینگن آلمان زبان بلخی در دستهبندی زبانهای ایرانی به گروه ایرانی شرقی میانه تعلق دارد. به گزارش کتیبۀ رباطک تا نیمۀ نخست قرن دوم میالدی، زبان یونانی زبان اداری در ایالت بلخ بوده است، اما به دستور کانیشکا زبان بلخی بهعنوان زبان اداری جایگزین آن میشود. جغرافیای این زبان از آسیای مرکزی )تاجیکستان( تا شمال شبهقاره هند را در برمیگرفته و آخرین متون بلخی متعلق به سال 863 میالدی است. متونی را که امروز از زبان بلخی در دست است، میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: گروه نخست: کتیبهها نخستین کتیبۀ کامل، سنگنوشتة سرخ کتل )واقع در بغالن( است که با موضوع حفر چاه و 1 نوشته شده و در سال ۱۹۵۷ م. یافته، خوانده و به زبانهای به دستور نوکونزک به نام کانیشکا مختلف ترجمه شد. پس از آن کتیبههایی پیدا شد که آسیبدیده بودند، ولی از سال 1990 ً سالم یافت شدند که از جملۀ آنان میتوان به کتیبههای رباطک و تنگ سنگنوشتههایی نسبتا سفیدک اشاره کرد. گروه دوم: نامهها بیشتر نامههایی که از سال ۱۹۹۳ م. به زبان بلخی یافت شده، اداری هستند و البته چند نامۀ Kanishka 1. 85 سال دوم پاییز و زمستان شخصی نیز در کنار آنها وجود دارد. موضوع نامهها اغلب دربارۀ تهیۀ آذوقه، فرار بردهها، شکایت مردم از عمال حکومتی، اسبدزدی و از این قبیل موارد است که به شناخت مسائل اجتماعی و نظام اداری در خراسان بزرگ و در دوران باستان متأخر کمک میکند. گروه سوم: متون دینی گروه کوچک و مهمی شامل چند متن کوتاه بودایی و یک متن مانوی که تا کنون همگی ویرایش شده و به چاپ رسیدهاند. گروه چهارم و موضوع بحث این نشست: اسناد حقوقی و اقتصادی 1 تمامی این اسناد را بازخوانی کرده و در کنار ایشان پس از برخی پژوهندگان، سیمیز ویلیامز 2 نیز برخی از کتیبهها را خوانده و به زبانهای انگلیسی، آقای غالم دلوری جیالنی شاگرد هومباخ آلمانی و فارسی به چاپ رسانده است. پژوهشگر معتقد است متنهایی که از این دوره وجود دارد، بهخاطر بعد مکانی زبان بلخی )از شمال هند تا آسیای میانه( و بازۀ زمانی )قرون دوم تا نهم میالدی(، از لحاظ تاریخی در زبانشناسی و مواردی نظیر تغییرات آواشناسی، صرف و نحو، اهمیت دارد. مطابق شمارهگذاری سیمز ویلیامز، سند A قدیمترین سند حقوقی زبان بلخی و متعلق به سال ۱۱۰ بلخی است. طبق نظر وی، تقویم بلخی از سال ۲۲۲ یا ۲۲۳ آغاز میشود؛ یعنی زمانی که اردشیر ساسانی، آن منطقه را تصرف میکند. این سند در خصوص ازدواج دو برادر است با زنی به نام رلیک، که قدیمترین سند ازدواج چندشوهری از آسیای میانه است. پس از این سند، اسناد واگذاری در سه دسته طبقهبندی میشوند: .۱ اجاره .۲ فروش .۳ هبه یا بخشش. از نظر نوع اموال، دو گونه سند منقول و غیرمنقول )شامل فروش خانه، باغ و...( در دست ُهر ً دربارۀ برده یا زمین است، تا پنج نفر به عنوان شاهد م است. زیر اسناد واگذاری را که عموما میکردند. 3 است. نخستین شاهد از این نوع سندنویسی نخستین ویژگی مهم این اسناد، دوکپیبودن در دورۀ هلنیستی متعلق به ۳۱۲ قبل از میالد است که از مصر به دست آمده و اصل آن به Williams-Sims .N 1. Humbach Helmut 2. .3 یعنی دو نسخه از هر سند موجود است. 86 سال دوم پاییز و زمستان بینالنهرین باستان برمیگردد )شیوۀ »سند محکم« )dannum ṭuppum در اکدی(. دومین ویژگی، مهرشدن اسناد با ناخن یا وسیلهای شبیه ناخن است. پیشینة این شیوه نیز در بینالنهرین باستان بررسیشدنیست. سومین ویژگی آن است که یکی از گواهان، خدای محلی است؛ یعنی ُهر کرده. چهارمین ویژگی، شخصی از معبد یک خدا، هنگام تنظیم سند حاضر شده و آن را م وجود بند اعتبار در پایان اسناد است. ایشان در این زمینه به تبار و معنای واژة parmān به معنی »اعتبار« پرداخت و بهویژه دربارۀ واژۀ wābar در متون حقوقی ساسانی نیز نکات سودمندی ارائه داد. Year nd2 Spring and Summer of 2023 Issues 8 & 7 Studies Epic and Mythological of Journal Quartetly Documents” Hastijan “Pahlavi of Analysis and Investigation the on Report Study evolutionary-Neuro a :Project s’Mani (Science Manichaean 4: Part( Prose Folk Persian Medieval in Tradition Shahnama the Tracking (Translation Farsi( Scriptures and Myths in Instruments Musical Of Origin Divine the On (Translation Farsi( “Iran -e- Asatir -ye- Daneshnameh “Book the of Review Critical Modarresi Fatemeh by) Mythology Iranian of Encyclopedia( Languages Ancient of Association Azhyar of Webinar First the on Report Studies Iranian on “Roozegar Kohan az Sokhan No “Entitled guagesLan Ancient of Association Azhyar the of Lectures Online the on Report (Era Ancient the on Speech New(

منشا الهی الات موسیقی اخبار آموزشگاه